شرک و استبداد؛ نه مشروعیت دارد نه مقبولیت - سماء

بسم الله الرحمن الرحیم

شرک و استبداد؛ نه مشروعیت دارد نه مقبولیت

محمد یزدی که بعنوان قاضی القضات نظام ولایت مطلقه، حکم قتل و اعــدام هزاران انسان مظلوم ایرانی را صادر کرده، و بعنوان آخــــوندی مرتجع و خرافی، حامل پست ترین عقاید شرک آمیز مهدوی (حُجته ای) و غرق در شرک و افسانه های صفوی است، در واکنش به سخنان هاشمی رفسنجانی، مبنی بر اینکه درنظام اسلامی «اسلامیت و جمهوریت از یکدیگر جدا ناپذیرند» چنین گفته است: «در حكومت اسلامي مشروعيت و مقبوليت با يكديگر متفاوت است و همراهي مردم، براي حكومت مشروعيت ايجاد نمي‌كند». در همین راستا به قسمتی از سخنان هاشمی و یزدی توجه نمایید: هاشمی رفسنجانی: «جمهوري اسلامي يك لفظ نيست بلكه يك واقعيتي است كه از عقايد ما از قرآن ما از روايات ما و از ائمه ما و از پيغمبر ما بما رسيده و ما به آن اعتقاد داريم و اين دو تا بايد با هم باشد. مطمئن باشيد كه اگر يكي از اين دو تا آسيب ببيند ما ديگر آن انقلاب را نداريم اگر «اسلامي» نباشد اصلا داريم به بيابان و بيراهه مي رويم و اگر «جمهوري» نباشد اصلا قابل تحقق نيست . آنجائيكه مردم نباشند راي مردم نباشد آن حكومت اسلامي نيست». http://hashemirafsanjani.ir/fa/content/نماز۸۸۲بنام-جمهوری-اسلامیفیلم محمد یــزدی: «اصل مهمي كه زيربناي حكومت اسلامي است، مورد توجه آقاي هاشمي قرار نگرفت اين‌كه اگر مردم باشند حكومت هست و اگر نباشند نيست، اين غلط است. شك نداريم كه علي‌(ع) خليفه‌ي پيامبر (ص) است اما زماني كه پيامبر (ص) رحلت نمودند مردم با ايشان همراهي نكردند. آيا اين مسئله به اين معنا بود كه حضرت علي (ع) خليفه نبود، اين گونه نيست. حضرت علي(ع) كنار نرفتند و در حد توان حتي مردم را ارشاد و راهنمايي كردند. يعني اميرالمومنين در 25 سال خليفه‌ي مسلمين بودند به عبارت ديگر ايشان مشروعيت را داشتند اما مقبوليت نبود. بعد ازمرگ عثمان مي بينيم كه مردم همراهي كردند و علي (ع) خليفه شد. يزدي تاكيد كرد: اين مساله كه مشروعيت با مقبوليت متفاوت است زيربناي اسلامي است كه از زمان پيامبر اكرم (ص)‌،‌ائمه معصومين،غيبت كبري و در زمان ما اين گونه است كه ولي فقيه با دستور الهي، ولي امر است و حضور مردم امكان عمل و استيفاي حق را مي‌رساند». http://www.farsnews.net/printable.php?nn=8804270846

قبل از هر چیز، ای کاش آقای رفسنجانی کسی بود که به همان روشی که در «این خطبه ها» اعلام کرده! شناخته می شد، اما افسوس که ایشان ۳۰ سال از حساسترین دورانها و نیز عمر طلایی خود را عملا صرف راه محمد یزدی کرد، و آشکارا همسنگر ایشان بود، و حالا نیز در مجلس حلقه بگوشان ولی مطلقه «رئیس و معاون یکدیگر!» هستند. بله، اگر نظام جمهوری اسلامی، به معنای واقعی خودش (جمهوریت و اسلامیت) برقرار می شد، چه کسانی با چنین نظامی اختلاف می داشتند؟! بدیهی است که جز استبدادمنشان وابسته آن را نفی و انکار نمی کردند، و همین بود که کمتر گروه و جریانی (علیرغم ماهیت خمینی و نگرانیها از پشت پردۀ ماجراها) نظام جمهوری اسلامی را رد نمود، و تقریبا به «اتفـــاق آراء» همۀ احزاب و جریانات و شخصیت های مسلمان، در بدو تأسیس به نظام جمهوری اسلامی رأی دادند. اما با وجود این، جای خوشحالی است که آقای رفسنجانی بعد از ۳۰ سال حضور مؤثر و کلیدی در میدان استبداد و سرکوبگری ولایت فقیهی، لا اقل نظرا به «جمهوریت و اسلامیت» تمایل نشان می دهند و بعد از این مدت طـــولانی آن را متذکر می شوند. امیـــدواریم سرانجــام کـارش بخیـر و علنا به جدایی از «مستبدین ولایت مطلقه» مُنجر شود، و عملا با مـــردم بپاخاسته «متحـد و همدست» و در صف آزادیخواهان در آید، و بدین طـریق «عفـو خلق و خالق» را نصیب خود گرداند.

و اما دربارۀ سخنان محمد یزدی: باید دانست که تشیع صفوی بر اساس «دروغ و خرافات» پایه ریزی شده، دروغ و خرافاتِ «من درآوردی» و حتی غیرتاریخی که در سخنان محمد یزدی هـــم منعکس شده است. در این رابطه زیاد میتوان بحث و قلم فرسایی کرد، اما مختصرا باید بگـوییم: ذات ادعــای «انتصاب الهی» حتی در رابطه با پیامبران، دروغ و خرافات شیادان و جادوگران و حقه بازانی است که در طول تاریخ بشر برای «نان حرام و نام کاذب» سر مردمان بیچاره کلاه گذاشته اند، همانطور که مستبدین صفوی - ولایت فقیهی امروزه هم میخواهند به زور این دروغ و خرافات، به کار «حرام خواری و سلطه گری» تداوم بخشند، هر چند مردم ایران الحمد لله آنقدر رشد نموده است که بیش از این در سایۀ «دروغ و خــرافات» و «استبداد آخــوندی» زندگی نکنند. بله در دین توحیدی اسـلام «اِصطِفاء و افضلیت» وجود دارد، و قرآن حکیم و شرک ستیز، پیامبران را جزو انسانهای مصطفی و دارای «فضل و عزم و اخلاص» معـــــرفی نموده است، اما هیچ پیامبری «مُنتصب الله» بر کسی نیست، و خاصتا برای «حکومت بر مردم» چنین امری کاملا ضد توحیدی و در تضاد با «بیعت و همپیمانی انبیاء با مردم» است، که اساس حکومت پیامبران و رهرُوان آنها بوده و می باشد. بنابراین، این مسئله که «مُشرکین مُستبد ولایت مطلقه» مدعی می شوند که علی و فرزندانش از طرف الله و رسول بر مردم نصب شده اند، امری بسیار مسخره در می آید. و طبعا «حکومت مردمی و انتخابی علی» نیز این حقه بازی و خرافه گری را کاملا بی معنا کرده است، همان علی که حاضر نشد که حتی فرزندانش را بعد از شهادتش جانشین خود گرداند، چرا که این «پادشاه منشی و خاندانبازی» کار امثال معاویه بود، نه علی و فرزندانش، که اصلا با چنین «افکار و خدعه هایی» مبارزه می کردند. بگذریم از اینکه: اگر کاری توسط الله صورت می گرفت، در قرآن مُنزل بیان می شد، در حالی که اصلا قرآن دشمن شرک بازی و خرافه گری است، و کار بعثت توحیدی، زوال و نابودی شرک و خرافه گری است، و البته بهمین خاطر این جعالان دروغگو و خرافه باز مدعی شدند که چنین چیزی در قرآن بوده است! اما حذفش! کرده اند، و از این جهت قرآن دست نخورده را نزد مهدی! فرض کردند، غافل از اینکه با چنین افتراهایی تیشه به ریشۀ خود زدند و اصلا مسلمانی خود را زیر سؤال بردند. همچنین در رابطه با پیامبر: ۱- پیامبر خودش بر اساس «بیعت و همپیمانی با مردم» به حکومت رسیده و برایش زحمتها کشیده و در این میدان خطرات زیادی به جان خریده است، بنحوی که «بیعت و همپیمانی» اساس حکومت اسلامی قرار گرفته است، و حکومت معاویه نیز به دلیل عدم برخورداری از همین «اصل اساسی» نامشروع و غیر اسلامی و پادشاهی بحساب می آمد. ۲ پیامبر نه حق دارد که کسی را بر مردم تحمیل کند، و نه چنین کاری کرده است، همانطور که در صدر اسلام و در دورۀ خلفای راشدین چنین بوده است، و اگرهم به فرض حضرت علی «برای خلافت» مد نظر رسول بوده باشد، دیدیم که چنین نشد و صحابۀ دیگر عهده دار حکومت شدند و علی نیز با آنها بیعت نمود. تازه! اگر علی مد نظر پیامبر بوده باشد، نسل او که مد نظر نبوده است، و پیامبر بکلی از آنها بی خبر! مانده است، و از جمله برای پیامبر معلوم نبوده که اصلا چنین نسلی «وجـــود» خواهد داشت، یا چنین نسلی «لایق و مسلمان» خواهد بود، یا «مذکر و مؤنث» خواهند داشت و...... بگذریم از اینکه «هیچگاه و در هیچ دوره و زمانی» شخص علی (حتی زمانی که ابو سفیان خواست او را در مقابل صحابه علم نماید) مدعی چنین خرافه ای نبوده است. و طبعا این شرک بازی و خرافه گری همه اش کلاه برداری اهل «شرک و استبداد و مادیت» است. حال مسئلۀ مشروعیت و مقبولیت که محمد یزدی مطرح کرده است، بصورت بدیهی چنین است: اگر منظور از مشروعیت، شرع اسلامی و اسلامیت است، خوب معلوم است که شرک و خرافه پرستی صفوی «ضد شرع و اسلامیت» است، و فوقا این مسئله مختصرا تبیین گردید. اما مسئلۀ مشروعیت به معنای «حقانیت و بجا بودن» بدین ترتیب است: هر کسی و هر جریانی «نزد خودش» مشروعیت و حقانیت دارد و بر این تصور است که دارای «مبنایی برحق و بجاست»، و در این رابطه فرقی بین اهل توحید و اهل شرک و اهل الحاد وجود ندارد. اما آنچه مبنای «حکومت و حاکمیت بر مردم» می شود، مقبولیت مردمی و رأی و بیعت آزادانۀ آنهاست، و آنگاهست که «مشروعیت مردمی» معنا پیدا می کند. بنابر این، مقبولیت هر فکر و فرهنگ و نظامی «نزد مردم» مبنای مشروعیت مردمی و اساس حاکمیت بر مردم می شود. البته این عنصر مستبد و خرافه باز هم (محمد یزدی) مُعترف است که حضرت علی مشروعیت داشت، اما حکومت نداشت، چون مردم او را همراهی نکردند؟! خیلی خوب پس چرا محمد یزدی و خامنه ای و احمدی نژاد چنین نمی کنند و تن به انتخابات آزاد و رأی مردم نمی دهند؟! و چرا در برابر مردم و جهت «ممانعت از نامزدی افراد غیر ولایت فقیهی»، شورای نگهبان استبــداد و «نظارت استصوابی» قرار داده اند؟؟!! آیا این کارها را از سیرۀ علی و فرزندانش اخذ کرده اند؟؟؟!!! آری، اینها فرزندان «دروغ و خرافات»، و اهل «تُقیه و نفاق» و متکی به روش «جعل و تزویر» هستند، و آنچه بـدان می اندیشند «زور و سلطه گری» است، اما چـون مـردم را با خـــود ندارند و کــارشان ضد بشــری است (و در عین حال روی ماهیت شرک آمیز و خــرافی بودنشان نیز کسی نمی تواند زبان بجنباند) می گویند که «مشـــروعیتِ حکــومت» ربطی به رد و تـــــأیید مــردم ندارد. این در حالیست که حکومت و فرمانروایی بر دیگران: یا به «رضایت و انتخاب» صورت می گیرد و آزادی و مردمسالاری برقرار می شود، و یا به «زور و قهر» انجام می گیرد و نظام استبدادی بوجود می آید. و نتیجۀ آن در «نوع اول» صاحب خود و ارادۀ خود بودن، و در «نوع دوم» مسلوب الارادگی و کشیدن انسانها به رَقیت و بردگی است.

آنچه دانستن آن ضرورتی بنیادین است و بدون فهم و اخذ آن دینداری توحیدی و اسلامی امکان ندارد اینست که: توحید و نظام توحیدی در تضاد با شرک و نظام استبدادی است، بدین صورت که: توحید و نظام توحیدی آشکارا دارای «دو خاصیت اساسی» است، که یکی عبارتست از «حاکمیت بلا منازع قوانین الله» و دیگری عبارتست از «نسبیّت و محدودّیت نظرات بشری». در نظام توحیدی، قوانین الله که مشخصا در قرآن بیان شده اند، مصدر تشریع و قانونگذاری هستند، و در آن نظام، قــوانین استخراجی اجتهــاد بحساب می آیند، قوانینی که محــدود در زمان و مکــان بوده و برای تطبیق و اجــرای اسلامیت ارائه می شوند. و با تـوجه به اینکه «قوانین اجتهادی» بنابر تشخیص زمانی و مکانی و برای «صَلاح و ترقی بشریت» اجــراء می شوند، قوانینی موقت قلمداد می گردند و از خاصیت مطلقیت و فرا زمانی و فرامکانی برخوردار نیستند، اما در همۀ احوال نظام توحیدی «نظام قانون و نظام انضباط دینی و متکی به ارزشهای اخلاقی و انسانی» است، و این کل مسئله است و این همان «حدود الله» می باشد. در این رابطه به تبیین: «هدف اَعلای رسالت: مرجعیتِ الله و نـظام توحیدیِ انتخابی». مراجعه نمایید. بنابر این، عبور از این دو اصل اساسی و تجاوز از آنها به «شرک و بت پرستی» و نظام طاغوتی (استبــدادی) می انجامد، بدین صورت که: از طرفی توحید و یک خدایی و «حصر مُطلقیت در الله و قوانین او» زیر پا گذاشته می شود، و از طرف دیگر نظرات بشری و حاکمان بشری به مرحلۀ خدایی ارتقاء می یابند و آنها نیز مثل الله «مطلق و انتقاد ناپذیر» می گردند و تبدیل به خدایان باطل (اصنام – بُت ها) میشوند، و بدین شیوه، شرک و بت پرستی «نظام استبدادی» می زاید و وضعی «مخوف و تغییر ناپذیر» تولید میکند، وضعی که اولا ناشی از خودکامگی و خودسری حاکمان، و ثانیا ناشی از مطلق و تغییر ناپذیر شدن نظرات و اوامر آنهاست. و تعریف استبداد و نظام استبداد چنین است: «استبداد عبارتست از خودکامگی (براساس امیال و روحیات وهوای خود عمل کردن) و خــودسری (براساس رأی و تشخیص خود حرکت کردن و رأی و تشخیص دیگران را نادیده گرفتن) و عدم التزام به چیزی (نداشتن وفاداری و پایبندی به اصل و اصـول و عدم وجــود قــاعده و انضبــاط). و نظــام استبــدادی عبارتست از نظامی که استبــداد و خصلت هــایش در آن «جاری شده و حاکمیت» می یابند، وماهیت فکری وسیاسی و روش این نظام را تشکیل میدهند و تعریف میکنند. آنچه در نظام استبدادی معتبر و مطلق (بیحد و مرز) است، کام وهوای مستبد، سر وسودای مستبد، و «عدم التزام به اصل و اصول» است. وحکومت مطلقۀ استبدادی، گاها در سایۀ «جهل و خرافه گری» و بعضا براساس «بی تجربگی و تحلیل غلط» و اکثرا به وسیلۀ «زور و سرکوبگری» بوجود می آید، و همیشه نیز با تکیه بر «زندان و کشتار و محرومسازی» ادامه می یابد. (نقل از: ریشه ها و عوامل استبدادِ سیاسی). حال اگر مصداق نظام شرک آمیز و استبدادی را بیان نماییم، بلا شک و شبهه، نظام ولایت مطلقه مصداق واقعی و مسلم نظام «شرک و استبداد» است، چرا که: از طرفی رؤسای استبداد ولایت مطلقه به صراحت ۱۲ امام قرون ماضی را «منصوب خدا» تلقی میکنند، و هر خرافه ای نیز که به آنها مُنتسب است، بعنوان وحی و قانون الله و انتقاد ناپذیر تحمیل مینمایند. و از طرف دیگر حکام این نظام استبــدادی، با تصریح به «مطلقیت قانونی رهبری»، علاوه بر شــرک آمیز کردن نظری این نظام، در میدان عمل نیز اصل را بر حفظ قــدرت و حاکمیت مطلق و فراگیر خـود قرار داده اند، و هر نــوع مخالفت با نظام ولایت مطلقه را بعنـوان «محاربه با الله و رسول و ائمۀ معصوم!» به شدت سرکوب می نمایند، بطوری که بالفعل «خمینی و خامنه ای» به اصنــام اعظــم ایران تبدیل گردیده و رسمـا «خدایان باطل» گشته اند. و طبعا در سایۀ همین طاغیت و صَنَمیت، ملک و ملتی به بزرگی ایران  به تصرف این مُشرکین مُستبد و مطلق شده در آمده، و به موجب این غصب و تصرف قهر آمیز، بر ایران و ایرانی تسلط کامل پیدا کرده اند، بنحوی که در ایران امروزه حتی صحبت روی این مســائل «بحث سر» محسوب می شود. پس حتی دربارۀ فکر و عقیدۀ توحیدی باید تصریح نماییم: همانطور که توحید و نظام توحیدی بر حــق و مشـروع و نجات دهنده است، اما  تحمیل و تطبیق زورگــویانۀ آن به همان اندازه باطل و نامشروع و اســارت آفرین می باشد، و این اصل مطابق با آیات صــریح قــرآن و همــاهنگ با اصل «لا اکراه فی الدین» است.

اما آنچه عجیب مینماید (و این خصلت مستبدین و طاغوتهاست) اینست که مستبدین ولایت فقیهی گوششان به «سخن و نصیحت کسی» و از جمله مراجع شیعه بدهکار نیست، و حالا (بعد از قلع و قمع همۀ دیگر اندیشان) به جان کسانی افتاده اند که در عمر ۳۰ سالۀ این نظام نکبت بار، جزو مسئولان و دست اندرکاران آن بوده اند، و بدین شیوه مشغول سرکوب و دریدن فرزندان خود شده اند، همان فرزندانی که حالا و بعد از سه دهه نگران «حذف جمهوریت! در نظام ولایت مطلقه» شده اند، و میگویند که خامنه ای به کمک احمدی نژاد و مصباح یزدی و محمد یزدی و...... در پی «تبدیل جمهوری اسلامی به حکومت اسلامی!!» است، و طبعا دستگاه خبری استعمار نیز روی این «سُرنای دجالیت» بلندگو وصل کرده است. و اما منادیان چنین تبدیلاتی! اولا ثابت میکنند که آنها به فکر جمهوریت نبوده و نیستند، بلکه نگران حذف و برکناری خود هستند، چرا که جمهوریت ۳۰ سال است حذف شده،  از روزی که «قانون اساسی ولایت فقیهی» تصــویب و تحمیــل گردید، و نظام ولایت مطلقه (اگر دوام بیاورد) هر نامی روی خود بگذارد، باز هــم از سه دهۀ گذشته استبدادی تر و درنــده تر نخواهد شد. ثانیا اشخاص و جریانات نگران از این تبدیلات! ثابت میکنند که واقعا چه تصوری از «حکومت اسلامی!!» دارند، طوری که میخواهند وانمود کنند که حکومت اسلامی یعنی «وحشیگری عُریان!» و مثلا عین گرگها عمل کردن! و حتی عبور از وحشیگری نظام ولایت مطلقه! که در طول سه دهۀ گذشته جاری شده است. بله؛ این اشخاص و جـریانات، بجـای «صداقت و تـوبه از گـذشتۀ خـود»، متأسفانه مسئله استبــداد ولایـت مطلقه را به چند سالۀ احمدی نــژاد منحصر میسازند، و دراین راستا (و البته برای جلب نظر غرب) اسلام و«نظام شرک ستیز و استبداد ستیز اسلام» را وجه المصالحه میکنند، و حقا که نحوۀ مسلمانی و فهم اسلامی آنها مایۀ تعجب و استغـراب اهل توحید و آزادی است. در هر صورت، بعد از ۳۰ سال شرک بازی وسرکوبگری وتصرف اموال عمومی، نظام «شرک و استبـداد و مادیتِ ولایت مطلقه» و رؤسای مُستبدش، از جهتی که نمیدانستند گرفتار شده اند، و حال بعد از غرور و طغیان بیحد و اندازه، وضعشان شامل این اصل میباشد: وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لاَ يَعْلَمُونَ (اَعراف – ۱۸۲): «کسانی که آیات و قوانین ما را انکار میکنند و زیر پا میگذارند، وضع آنها را طـوری قرار می دهیم که ندانند چگونه و از کجا مجازات می شوند». و مثل اینکه «نظارت استصوابی نیز!» نتوانست آنها را از سراشیب هلاک و زوال نجات دهد، و همان کسانی که از صافی استبدادی عبور کرده بودند، این نظام باطل و رفتنی را به مبــارزه طلبیدند، و اکنون نظام ولایــت مطلقۀ خامنه ای در برابر «موج سبز آزادی و مردم بجان آمده و اعتراض آزادیخواهان» به تنگ آمده است، و ان شاء الله و طبق وعدۀ الهی: «اِنّ الباطل کان زهُوقا» شاهد زوال و اضمحلال آن خواهیم بود. و البته چه خوب است که استبدادیان باقی مانده دراین نظام استبدادی نیز صفوف ولایت مطلقه را (که حال و بعد از انشقاقات نظام مطلقۀ خامنه ای شده) ترک نمایند، تا کار مردم ایران وهمۀ طیفها وجریانات سیاسی به مصالحۀ ملی و آشتی عمومی منتهی گردد ونظامی «آزاد و مردمسالار و کثرتگرا» و بدور از «دخالت استعمارگران» در ایران برپا شود، وبدین ترتیب «قیام چهارم مردم ایران» به نتیجۀ مطلوب برسد. در پایان خوب است که اصل هفده از فصل افکار و عقاید سیاسی را (در مرامنامۀ سماء) که مربوط به «حاکمیت و مشروعیتِ» آنست، مِسکُ الخِتـام این بحث قرار دهیم: اصــل هفــدهم: نظام تــوحيدى (خلافت مردمى) تنها در سايۀ آزاديهــاى اساسى (عقيدتى، سيــاسى، فـرهنگی، اقتصـادى) و «طى شدن مراحلى» از رشد و تکامل فکـرى، سياسى، اقتصادى، و اخلاقى فرد و اجتماع، و با عبور از فــرقه گری و وصول به اســلام اجتهــادی، ممکن و ميسر می شود، اما قبل از وجــود اين زمينه ها و شرايط، استقرار نظام توحيدى، عليرغم اسم و رسم و ظواهر، وجود خارجى نخواهد داشت و «وحى عـام توحيدى» متحقق نخـواهد شد، و در صورت برپایی و ایجاد آن، کـارش یا به «سازش و تنازلات» و یا به «استبـداد و سرکوبگری» کشیده میشود. (۴۲)

(۴۲) منشاء حقانیت و مشروعيتِ انديشه و عقيدۀ توحيدى، الله رب العالمین و وحى عام اوست، که يا توسط رسولانش به بشريت ابلاغ شده، يا بوسيلۀ دانشمندان در جهان خلقت کشف می گردد، و يا در وجود انسانهاى عاقل و مترقى ظاهر می شود. همچنين منشاء حقانیت و مشروعيت نظام توحيدى و اجراى وحى عام توحيدى بر ممالک و جوامع، مردم و رضايت آنهاست، که از طريق «انتخابات آزاد» و آراى مثبت آنها ظاهر و اثبات می شود. و بايد دانست که تحميل هر فکر و عقيده و نظام سیاسی در تضاد با آزادى و ترقی و توحيد است، و سرانجامش «استبداد و شرک و ماديت»، «مسخ و فساد و سازش»، و «شکست و ناکامی»، و «افتضاح و رسوایی» است.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۴ شعبان ۱۴۳۰ ۴ مرداد ۱۳۸۸