بسم الله الرحمن الرحيم

ملــــــــــت گـــــــــــــــرايــــى

لفظ مِلّت يک اصطلاح قرآنى است و در آیات متعددی و در موارد مختلف استعمال شده است، اما اين اصطلاح در همۀ آيات به معناى «دين، مسلک، عقيده، و روش» آمده است، مثل: وَ لَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ (بقره - آیۀ ١٢٠): «هرگز يهود و نصارای مُعاند از شما راضى نمى شوند، مگر اينکه پيرو دين و مسلک آنها شوى». يا اين آيه: إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ (کهف - آیۀ ٢٠): «به تاکيد اگر آنها به شما دسترسى پيدا کنند، شما را رجم و نابود می کنند، يا اينکه شما را به دين و عقيدۀ خود بر می گردانند». همچنين: رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (يوسف - آیۀ ٣٧): «ای خالقم، همانا من دين و روش قومى را ترک کردم که به الله ايمان نمى آورند و منکر آخرت هستند». اما در چند دهۀ اخير و بيشتر براى قومگرايى و ترويج فرهنگ غربى و خاصتا براى پيدا کردن اصطلاحی که مترادف «نيشن - Nation» باشد؛ مُحتوای اين لفظ قرآنى را بسيار تحريف کرده اند. و طبعا اگر قصد اصلی از استعمالِ این اصطلاح «جانشین کردن قومگرایی و نژادپرستی» بجای دین و دینداری توحیدی باشد، مسئله منتهی به الحـاد و خروج از ملت و امت اسلام می شود، کمااینکه ظاهر قضیه و آنچه بدنبال این تحریفِ معنایی ترویج شده همین حقیقت را بیان می دارد. با وجود این جهت روشنگرى و توضیح مسئله مهمترین کاربردهاى امروزین اين اصطلاح را عرض می نماییم.

 امروزه «اصطلاح ملت» در سه معناى متفاوت و براى سه خط و جريان استعمال مى شود: الف - ملت يعنى دين، مسلک، عقيده، راه، روش. و همچنين به معناى جامعه ایست که روی اين پايه ها شکل گرفته است، مثل ملت ابراهيم، ملت مسيح، ملت اسلام، و غيره، که در قرآن منزل هم اين اصطلاح به همين معناها استعمال شده است. ب - ملت يعنى قوم، مردم هم نژاد، هم خون، هم زبان، و داراى تاريخ و فرهنگ مشترک و داراى عرف و آداب و رسوم شناخته شده، مانند ملت عرب، ملت ترک، ملت فارس، ملت کرد، و غيره، و اين معنا جديد بوده و اخيرا رواج داده شده است، و منشاء آن ناسيوناليسم و قومگرایی غربى است. ج - ملت يعنى جوامع قومى و مذهبىِ که در يک مملکت زندگى ميکنند و تاريخ و فرهنگ نزديکى با هم دارند و داراى منافع مشترک و سرنوشت مشترک هستند. و يا در مقطعى از تاريخ اين جوامع بنابر سلطه و منافع استعماری و استبدادی در هم ریخته شده و حالا هم در یکجا زندگى ميکنند، مانند ملت ايران، ملت عراق، ملت پاکستان، ملت افغانستان، ملت هند، ملت چين، و غيره، و طبعا اين معنا نیز متأخر است.

 ملت گرايى در معناى «الف» يعنى دين گرايى و عقيده گرايى و به راه دين و عقيده رفتن، و روی این مبانی اين اجتماع و حکومت تشکيل دادن. بنابر اين، ملت گرايى اسلامى يعنى اسلاميت و اسلامخواهى، به راه فکر و عقيدهٴ اسلام رفتن ، امت خواهى اسلامى، کوشش براى ايجاد جامعهٴ اسلامى و نظام اسلامى. اما ملت گرايى در معناى «ب» يعنى قوم گرايى، هم نژادگرايى، به راه قوم و نژاد خود رفتن، نفع و صلاح هم زبان و هم خونی خود را خواستن، احساس پيوند با قوم و نژاد خويش داشتن، تلاش براى ايجاد وطن و جامعه اى قومى، پديده اى که بعد از قومگرايى غربى و تهاجمات استعمارى بسيار گسترش يافته و در جوامع اسلامى نيز رخنه کرده است. و ملت گرايى در معناى «ج» يعنى ميهن گرايى، وطن خواهى، اصل قرار دادن وطن موجود و انديشيدن به همۀ جوامع قومى و مذهبى و عقيدتى آن، و به اصطلاح همه را به چشم همشهرى نگاه کردن، و تلاش و خدمت براى وطن و هم وطن. مانند ايرانى گرى، عراقی گرى هندی گرى، چينی گرى، و غيره، که البته اين گرايش در ايران، نزد اهل سياست، بر مبناى پيشوند لاتينى «پان»، مثل پان ايرانيسم، و در بلاد ديگر اسلامى، روى وزن عربى، مثل عراقيه، مصريه، لبنانيه و....... رواج يافته است.

 ملت گرايى در معناى «الف» و در جهـان امـروز، و خاصتا در ممالک اسلامى، خاص جريانات اسلامى و خاص مسلمانانی است که اسلام و فکر اسلامى را بعنوان راه زندگى و قانون مردم مسلمان معرفی ميکنند و معتقدند که مسلمانان بايد از قوانين اسلام و ارزشهاى اسلامى تبعيت کنند و به راه اسلام بروند و امر و نهى الهى را سرلوحهٴ حرکت و عمل خود قراردهند، و حکومتى که در جوامع اسلامى بوجود مى آيد، بايد بر مبناى اسلام و مروج اسلاميت و در جهت تحقق قوانين اسـلام باشد، و اين ملت گرايى اســلامى است. البته امــروزه در ميان مسلـمانان در مجموع «دو گـرايش عمده» وجود دارد: يکى گــرايش سنتى و نَقلى، و ديگرى گــرايش روشن انديشانه و اجتهادى. گرايش سنتى و نقلى دربارۀ چگونگى درک وفهم اسلام و ارائۀ آن به جامعۀ بشرى امروز، بيشتر متکى به منابع اجتهادى گذشته است، و آنچه از اسلام مي داند و يا آن را ارائه ميدهد، از فهم خودش نشاٴت نگرفته است، بلکه اين فهم و اجتهاد گذشتگان است که در نظريات و در عملکرد پيروان اين نوع ديندارى تکرار ميشود، بدون اينکه در بيشتر اوقات، فهم و اجتهاد گذشتگان بررسى و جدى گرفته شود. همچنين بنابر اينکه در اين نوع ديندارى، اسلاميت بصورتى گسترده  وسيلهٴ امرار معــاش قرار گرفته و در موارد بسيارى صرفا بعنوان شغل و حرفه بدان نگريسته ميشود، به مثبت و منفى بودن آنچه اخذ و ارائه ميگردد، کمتر توجه ميشود. بگذريم از اينکه «ناقلين سنتى» به درک جهان معاصر و نياز و تکامل انسانها و جوامع بشرى کمتر اهميت ميدهند، و حد اکثر خواست شان، تکرار قرون ماضى است، قرونی که علم و آگاهى چندانى، بدليل عدم مطالعه در آن و عدم تعمق و تعقل در روايات رسيده، در رابطه با آن ندارند. اما گرايش روشن انديشانه و اجتهادى، نه يک گرايش تقليدى و متکى به اخبار مجعول و روايات ناموثوق، بلکه گرايشى تحقيقى و تعقـل کننده و متکى به خالصترين منابع توحيدى، مثل قرآن منزل، سنت مسلم نبوى، قانون هاى علمى، و عقل و تجربۀ بشرى است، و گرايشى اجتهادى و انتخابگر است، و اجتهاداتش با تکيه بر اين منابع چهارگانه صورت میگيرد. اين گرايش معتقد به اجتهـاد در زمان و مکان، و اجرائاتش، متکى به درک و فهم زمان و واقعيات پيش روى بشريت است، و متناسب با نيازهاى انسان امروزى و آخرين خواستهاى بشرى حرکت مي کند. و در مــورد چگونگى حاکميت اسلام و اجراى قوانين توحيدى نيز متکى به آزادى و مردمسالارى و انتخابات است.

 اما ملـت گـرايى در معنـاى «ب»: ملت گـرايى در معناى «ب» داراى اختـلافـات و شاخه هاست، ولى بطور کلى ميتوان «سه جريان عمـده» را در ميان آن مشاهده کرد: ١- جريانى که قوانين ملى و ميهنى را در فرهنگ و سنن ملت و قوم خود جستجو میکند و بر پايهٴ آنها قوانين مملکت را تدوين مي نمايد، و معتقد است: حکومتی که در جامعه بوجود مى آيد، بايد مجرى قوانين خـودی و منتــخب مــردم باشد. اين جـريان راه به استقــلال می برد و معتقــد به حــــاکميت ملـــت (مــردمســالارى) و ارزش هــاى ملــى و مـــردمى است، و در بــــلاد و جـــوامع اســلامى به «ملت گــرايى اسلامى» نزديک ميشود. ٢ - جريانى که قوانين ملى و ميهنى را در قوانين و سننى که منشـاء غربى دارند (غرب گرايى) جستجو مي کند و فـرهنگ و سنن و ارزشهــاى «مستقر و کنونى و اسلامى» را نفى می نمايد، و معتقد است که: حال فعلى و وضع اسلامى را بايد طرد و منزوى کرد و زير پوشش «دورۀ باستان» قوميت و اعــراف ملى ديگرى را ايجــاد و فرهنگ و سنن تازه اى را راه اندازى و رايج نمـود ، که منظـور از اين قوميـت و اعـراف تـازه و فــرهنگ و سنــن تازه سـاخت، همان غربگرايى و فرهنگ و سنن غربى است، و سخن از دوران باستان، صرفا پوششى براى اسلام ستيزى و ملت ستيزى موجود و جهت پنهان سازى غرب گرايى است. اينست که اين جريان ظاهرا ملى وقومى را نميتوان ملى و قومى تلقى کرد، چرا که عملا مخالف ملت و قوم موجود و فعلى و دين و اعراف آنها هستند، و قوم و ملتى را دنبال ميکنند که وجود ندارد: نه اثرى از فرهنگ و اعراف و رسوماتش وجود دارد، و نه امر و عرف تثبيت شده اى از قوميت و فرهنگ موعود (غربگرايى) ايجاد شده است، منهاى تحميلات استبدادى - استعمارى، که در محـدودۀ فرهنگ و سنن ملى و ميهنى نمى گنجند و با زوال سلطۀ استبــداد و استعمــار زائل ونابود مي شوند. و بدين صــورت شايد بتــوان اين جــريان را «نژادپرستى غرب زده» و پيروانش را «نژادپرستان غرب زده» تلقى کرد. و بدليل همين ماهيت و محتواست که پيروان اين جريان در بلاد و جوامع اسلامى، با توجه به انکار اسلام و فرهنگ اسـلامى و بدليل عداوت با مسلمين و جريان هاى اسلامى، اسلام ستيز هستند، و دين اسلام را دين اعراب!! قلمداد مي کنند (اعراب اين گرايش نیز اسلام را به حجاز منحصر مى گردانند!!!)، و با توجه به اينکه اهـل اين جريان و گرايش چيزى از آن گذشته هاى دور و باستانى در اختيار ندارند که به درد بخور و قابل ارائه باشد، کارشان بر ملاتر میشود و آشکارا سر از خارج! و سنن خــارجى! و فــرهنگ استعمارى در می آورند. و چــون ملت و قــوم حى و حاضر (مسلمين) و فرهنگ و ارزشهايشان در برابر فرهنگ و ارزشهاى بيگانهٴ مادى و غارتگر و تبعيض آفرين (استعمارى) مقاومت ميکند، اين نژادپرستان غرب گرا و ياران استعمار (که همه چيزشان و همهٴ کارهاشان فقط براى نفى و انکار اسلام است) بجاى ايمان آوردن به فـرهنگ و ارزشهاى اسلامى و مردمى، به زور اجانب سلطه گر متوسل ميشوند و پاى استعمار و امپرياليسم را به ممالک و جوامع اسلامى مى کشانند و استبداد دست نشانده برقرار ميکنند، پديدهٴ شومى که در ممالک و جوامع اسلامى امرى شناخته شده است. ٣- جريانى که صراحتاً فرهنگ و ارزشها و سنن ملى و مردمى را نفى و انکار مى کند و علناً خواستار استقرار فرهنگ و ارزشها و سنن غربى است، ولو اين کار از طريق زور استبدادى و سپردن ملک و ملت و همهٴ امور سياسى و اقتصادى و فرهنگى وعسکرى (داخلى وخارجى) به استعمار و امپرياليسم تحقق پذيرد. و در رابطه با ماهيت و پيشينهٴ طرفداران اين جريان بايدگفت که: طرفداران اين جريان اکثرا کمونيستهاى قبلى و اسلام ستيز هستند، و حالا که يتيم شده و کمونيسمى برايشان باقى نمانده (کمونيسم اسلام ستيز)، بجاى بازگشت به اسلام و مباررزه با شــرک و استبــداد و استعمـار و خدمت به ملل مسلمان، يکسره از غرب زدگى و لائيسيتهٴ غربى و سرمايه دارى استعمارى سر درآورده و کـار و کسابت شان «اسـلام ستيزى» و «نفى و انکــار مسلمين» شــده است. بدينصورت، اين جريان نيز، بعـد از سقـوط و اضمحلال کمونيسم، ملى گرا شده (!!) و مانند جريان نژادپرستان غرب زده، اسلام زدايى و غربگرايى را هدف خود قرار داده است، و در جهت وابستگی مملکت و تغريب و غربی سازى همهٴ امور و همه ابعـاد اجتماع تلاش ميکند. و بطور کلى اين دو جريان، که همه چيزشان غربى و خارجى شده است، تماما بر مبناى اهداف و طرحها و برنامه هاى استعمارگران حرکت ميکنند، تا جایی که حتى نوع مبارزه و محدودهٴ فعاليت و دوست و دشمن و مرزهاى ارضی شان نیز توسط اجانب استعماری تعيين میشود، و در برنامه ها و اسناد رسمى هم مدعى «لائيسيتهٴ غربى» هستند و زير اين عنوان کـار میکنند. اينست که اين دو جــريان بصورت خودکار! و بدون تــوجه به واقعيت اســلام يا راٴى و نظــر مــردم! خــواستار «جدايی کامل اســـلام و مسلمين!!» از سياست و حکومت و دولت و از همهٴ قوانين و کلا از فرد و خانواده و جامعه هستند، و هدف شان حــذف اســلام و برکنارى و انزواى مسلمين است، چرا که اســلام، دين و عقيدهٴ مسلمين و اساس زندگى و حرکت آنهاست. آری، مشکل اصلی اين اســلام ستيزان اينست که اهل «زور و خيانت و استبداد» هستند و ميخواهند فرهنگ و عرف غربيان و جامعهٴ غربى شده وحکومتى به رسم و شيوهٴ غرب را به زور خيانتکارى و تحميل نظام استبدادى بر قرار کنند، چرا که از کسب رأى و نظر جوامع اسلامى بکلى ماٴيـوس شده اند و تمام اميدشان زور استبدادى و دخالت دول استعمارى است.

 و بالاخره ملت گرايى درمعناى «ج»: ملت گرايى در معناى «ج» دربارهٴ روش و عقيده و مجتمع و حکومت و قانون و..... مشابه ملت گرايى در معناى «ب» مي باشد، و آن نيز داراى آن سه جريان عمده اى است که مشابه آن در قسمت «ب» ذکر گرديد. اما با وجود اين تشابه و همخوانى، يک «تفاوت اساسى» بين دو قسمت «ب» و «ج» وجــود دارد، بدين صـورت که: ملت گرايى درمعناى «ب» استقلال طلب است و خواستار وطنی مستقل براى قوم و نژاد خود ميباشد، بدون اينکه در بيشتر اوقات زمينه هاى اين استقـلال وجود داشته باشد، و بجاى «جنگ و نزاع» استقلالى حاصـل شود. اما ملت گــرايى در معناى «ج» وحدت طلب بوده و خواستار يکپارچگى وطن و اتحــاد اقــوام و جوامع مختلف آنست، اما اکثـراً بـدون توجه به مصالح و مشاکل اقوام و جوامع مختلف وطن يکپارچه! ، وطنی که در بر گيرندهٴ اقوام و جوامعى است که معمولا خواست هايشان ناديده گرفته ميشود.

 حـال اگر بخواهيم معناى ملت گرايى را در معناى «جريان ١» از «قسمت ج»، که تشـابه و همخوانى بسيارى با جريان «١» از قسمت «ب» دارد، با ارائه تعريفى روشن سازيم و مِصداق آن را نيز ايران قرار دهيم، چنين مىشود: اعتقاد به حاکميت همهٴ مردم ايران و احترام به فرهنگ و عـرف ملى و ارزشهاى مردمى، و ترويج آن در ابعـاد مختلف سياسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، اخلاقى و..... و تلاش در راستاى تحقق حاکميت مردم ايران و همهٴ اقوام و جوامع مذهبى و گروههاى فکرى و عقيدتى. البته بايد روى «اين نکتهٴ اساسى» تاٴکيد نمود: کسانی که معتقد به مردمسالارى و استقلال ملى و ميهنى هستند، نمیتوانند با فرهنگ مردم و عرف عمومى و ارزشهاى بنيادين ملى سر دشمنى و عداوتِ زورمدارانه داشته باشند، و کسانيکه چنين باشند، حتما به اميدهاى ديگرى غير از مردم خود پشت بسته و به اميد آنها پشت گرم هستند، و با توجه به حمايت زورگويانهٴ آنهاست که هر چه ملى و مردمى است زير پا نهاده میشود، و در روزگار ما هيچ حکومتى بدون پشتيبانى مردم و يا پشتيبانى استعمار و امپرياليسم بوجود نمى آيد، و اگر هم بوجود آيد دوام نخواهد آورد. بنابراين، ســؤالی که در اينجا «مطرح» ميشود اينست: آيا در کشورها و جوامع اسلامى، اسلام ستيزى جبراً منتهى به بيگانه پرستى نمیشود؟ آيا میتـوان تصور کرد که کسان و جرياناتى در بلاد و جوامع اسلامى و در ميان توده هاى مسلمان خواستار حاکميت مردم و فرهنگ و ارزشهاى ملى باشند، اما در همان حال «دشمن قسم خوردهٴ اسلام و مسلمين» باشند وحتى به اين دشمنى «تظاهر» کنند و به دوستى با دشمنان اسلام ومسلمين «افتخار» نمايند؟! همان راه و روشى که اسـلام ستيزان استعمارى - استبدادى در بلاد و جوامع اسلامى و از جمله در ايران پيشه کرده اند؟!! چنين چيزى ممکن نيست. اينست که الحق اسلام ستيزى و داعيهٴ نظام عر فى و مردمسالارى در بلاد و جوامع اسلامى چيز عجيبى شده است، و قطعاً «دجالگرى و زور پرستى و به بازى گرفتن جوامع اسلامى» پايه هاى اين سياست و روش استعمارى - استبدادى را تشکيل ميدهد، و اين وضعيت بيانگر «حتميت» استعمارى و استبدادى بودن سياست و روش اسلام ستيزان است.

 اگر جــريان واقعى ملت گرايى را در ايران مثال بياوريم، بايد بگــوييم: جريان واقعى ملت گرايى در ايران، در روش محمد مصدق و راهروان او (ج - ١) و در کــار نیروهای «ملى - مذهبى» تجلی پیدا کرده است، جريانی که موازنهٴ منفى (استقلال) را ابداع کرد و راه آزادى و مردم سالارى را در پيش گـرفت و اجانب سلطه گــر را طرد و بر کنـار نمود. چنين جريانى (اهل آزادى ومردمسالارى) به هيچ وجه از «داخل - مردم» بى نياز نيست، و چنين جريانى در بلاد و جوامع اسلامى بالطبع و بالبداهه نمیتواند اسلام ستيز و دشمن اسلام و مسلمين باشد، چرا که نيازمند راٴى و نظر آنهاست، و در هر انتخاب آزادى، راٴى و نظر مردم اساسى بوده و نقش تعيين کننده پيدا مىکند. بنابراين، هر کس و جريانى، که به اميـد تـوده هاى مــردم مسلمان به ميدان بيايد، اگر بخواهد دين و فـرهنگ و ارزشهاى اســلامى را پايمال کند، بدون «داخـل و خـارج» خواهد ماند، و سرانجـــام چــاره اى جز متلاشى شدن يا وابستگى به استعمارگران نخــواهد داشت. اينست که مردم ايران بايد هوشيار وبيدار باشند و نبايد صرفا حذف و برکناری نظام استبدادى ولايت مطلقه را مدنظر قرار دهند، و به سبب تنگى نفس و خفقان موجــود، ماهیت جايگزين اين نظـــام استبدادى را فراموش نمايند. بايد مردم ايران و همهٴ اقوام و طوايف مسلمانش، از سلطهٴ استبداد و استعمـار نجــات پيــدا کنند و نظـــامى آزاد و مــردمسالار و متنــاسب با فــرهنگ و ارزش هاى اســلامی و بر «اساس انتخابات آزاد» بر قرار نمايند، و به مناسبت خلاص شدن از سلطهٴ استبداد و استعمار شکر خداى را بجاى آورند.

 پس هر جريان سياسى که بخواهد در ايران به حکومت برسد و در پى نادیده گرفتن مــردم و آراء و نظرات آنها باشد، و يا اینکه اسلاميت را که مبنای فــرهنگ و اعــراف مردم است پايمال نمايد، سر از استبداد و استعمار در مى آورد، و اين حکومت، چه به نام مردم گرايى، اسلام ستيزى کند، و چه به نام اسلامگرايى، مردم ستيزى نمايد، فرقى نمى کند و نتيجـه يکسان است، و مسئله به تحميل نظام استبدادى و وابستگى به دول استعمارى منتهی ميشود. و مثال و نمونهٴ آنهايی که به نام مردم، نظــام استبــدادى را تحميل کرده اند و مردم را سرکــوب و قلع و قمع نموده اند، و يا به نام دين و مـذهب، نظام استبدادى را بوجود آورده و مردم را خفه و سرکوب و دين و مذهب را نيز آلوده و بدنام کرده اند، و هر دوى آنهـا ملک و ملت و دين را تبــاه و از آزادى و استقلال جلوگيرى کـرده اند و آنها را در ا ختيار اجــانب سلطه گر قرار داده اند، زیاد  هستند، و همهٴ نظام هايي که زير نام «جمهورى» يا «مشروطه» در بلاد و جوامع اسلامی برقرار شده، اما زير نام اين اصطلاحات، نظام استبدادى را تحميل کرده اند، نمونهٴ نظام هايى است که به نام مردم و قوانين انتخابى حکومت کرده و از شعارهاى مردم گرايانه سوء استفــاده کرده اند. همچنين نظام ولايت مطلقۀ ایران، که زير نام شيعه گرى و با محتوايى شرک آميز و خرافى، مردم را ناديده گرفت و سر از استبداد و خفقان درآورد، نمونهٴ نظام هايى است که به نام دين و مذهب، مردم و جوامع ايران را سرکوب و خفه نموده است. بگذريم از اينکه اين نظام قرار بود «جمهورى اسلامى» باشد! ، اما با توجه به ماهيت استبدادى و فرقه اى و خرافى رهبــرانش و در راٴس آنهــا خمينى، حتى جمهــورى آخــوندى هم از آب در نيامد!، و بعــد از سرکـوب همهٴ نيــروها و احزاب و سازمانهای سيـاسى، به يک نظام مطلقـهٴ لخت و عـريان تبديل گشت و «ولايت مطلقه» اول و آخر آن گردید.

 و بالاخره بايد به اين نکته ايمان داشته باشيم که: نظامهای استبدادى يا دوام نخواهند آورد، يا تنها با زور و قلدری و پشتيبانى استعمار خارجى تداوم می يابند، تا روزی که استعمار و امپرياليسم جانشين موجـه و خائنى برايشان پيدا کنند، و يا قبل از آن توسط مردمان زير سلطه برکنار شوند، و از اين طريق، استعمـار و امپرياليسم نیز ناکـام و ماٴيوس شوند. لکن بايد دانست که استعمار و امپرياليسم تا ميتوانند نظامهاى استبدادى را نگه مي دارند، و بويژه تا روزى که مملکت ها ويرانه اى گردند و جوامع تحت سلطه تا دندان مقروض و مديون شوند. و آنگاه که براى نظام جايگزين خائنانی نيافتند، سعی مي کنند که نظـام استبدادى را ناگهان سرنگون نمایند، تا براى مردم ونظام سياسى جديد، جز جنگ و آشوب داخلى و جز خرابى و ويرانى و جز قـروض و ديون وسرانجام جز پناه بردن به استعمار وامپرياليسم (لا اقل جهت تاٴخير و مهلت گرفتن در بازپرداخت ديون و قروض استعماری!!) راه و چاره اى باقى نماند. طبعا دخالت هاى بعدى نیز در جاى خود! محفوظ است.

 آرى، ملت گــرايى (ب و ج - جريان ١) آنست که ملت خــواه و مردمسالار و حامل فـرهنگ و خواستهاى جامعهٴ خود باشد و علاقهٴ خاصی به ارزشهاى ملى و ميهنى داشته باشد، و در بلاد اسلامى، بنابر مسلمانی جوامع آن، دين اسلام را آيين و مسلک خود بداند و فرهنگ و ارزشهاى اسلامى را پاس بدارد، و در جهت رواج و شکوفايى آنها سعی و تلاش نمايد، و در هر حالت، موضعى «معتـدل» نسبت به اسلام و مسلمين داشته باشد.

سازمان موحدين آزاديخواه ايران

۱۸ ربيع الثاني ۱۴۲۱ - ۳۰ تیر ۱۳۷۹