بسم الله الرحمن الرحيم

مَصدر شرک؛ و سه نوع بُت پرستی

ضعف و ناتوانی (عقلی - نفسی) موجب می شود که بشر از خود مأیوس گردیده و به «عوامل قدرتمند» پناه ببرد و آنها را فوق بشری؛ یا بشرهای خاص! تصور نماید؛ و از همینجاست که خرافات و افسانه گری و بت پرستی و مطلق سازی زاییده می شود؛ امر شومی که پایه و اساس واقعی و حقیقی ندارد و خیال و توهم می باشد؛ و حاصل ضعف و ناتوانی و درماندگی و نیازمندی بشری است؛ و آیۀ ۲۳ از سورۀ نجم این واقعیت را بصورت رسایی چنین بیان کرده است: إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُسُ: «تنها از ظن و خیالات و از هواهای نفسانی تبعیت و پیروی می کنند». این وضعیت، هم شامل خرافه گری و بت پرستی می شود؛ و هم شامل ابتذال و هرزه گی و بلا اخلاقی. البته عکس این وضعیت نیز وجود دارد؛ که عبارتست از احساس قدرت و توانایی؛ چیزی که بنابر عدم توجه به حدود و اندازۀ آن و یا موقت بودنش اکثرا مایۀ طغیان و غرّگی می شود: إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَىٰ أَن رَّآهُ اسْتَغْنَىٰ (علق - ۶ و ۷): «همانا که نوع انسان وقتی که احساس استغناء و بی نیازی کرد طغیانگر و سرکش می گردد». و این بدین معناست که چنین احساس و تصوری معمولا انسانها را در مسیر غرور و سرکشی قرار می دهد؛ و بجای مطلق کردن غیر خودش و توسل به مجهولات؛ نفس و اموال و امکانات خود را مطلق می سازد. و روی این اساس می توان گفت: فرد و جامعۀ موحد و بصیر و آزاد بسیار به سختی بوجود می آید؛ و به تصریح قرآن حتی آنهایی که ظاهرا مدعی ایمان به اللّه هستند بیشترشان مشرک می باشند: وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِكُونَ (یوسف: ۱۰۶): «و اکثر آنهایی که مدعی ایمان به اللّه هستند، مشرکینی بیش نیستند».

اینست که متأسفانه بیشتر انسانها یا مُشرک و خرافه پرست می شوند (وقتی که ضعیف و ناتوان و مأیوس در می آیند و از فرط ناچاری به خیالاتِ بیجا پناه می برند)؛ و یا گرفتار غرّگی و احساس بی نیازی می گردند (زمانی که پیروزی کسب می کنند و قدرت و امکانات شان مانع بصیرت و واقع بینی می شود). و در هر دو صورت این انسانِ هَلوع و غیر مستقِر توازن پیدا نمی کند و در «صراط مستقیم توحید» قرار نمی گیرد و زندگی را در تذَبذُب و نوَسان طی می نماید: هنگام ضعف از خودش مأیوس و بصورت بیجا و خیالی به غیر خود توسل می جوید و گدای درگاهها و دربارها می شود؛ و اما هنگام پیروزی همان مأیوس و گدامنش! دچار غرَّگی و خودپرستی شده و از غیر خودش احساس بی نیازی می کند؛ و مست قدرت و ثروت شدن بهمین معناست. اما انسان عاقل و بینا و صاحب عزم و توانایی (اهل توحید و قوانین طبیعی) بجای یأس و خیال و خرافه پرستی و یا ابر قدرت سازی از خویش! به نیروی خلاق و توانایش (که خالقش به او بخشیده) و به زمینه های اجتماعی و همکاری اطرافیان (که همیشه محتاج آنهاست) متوسل می گردد، و جز عمل قانونمند و حاکم بر خلقت را مُثمر ثمر و نتیجه بخش نمی داند. و هنگام کسب پیروزی هم (در سایۀ عملکرد مؤثر و معقولش)، بجای غرور و غرّگی و فراموش کردن قوانین توحیدی و همکاری دیگران، از در شکر و تواضع در می آید. به عبارت دیگر، انسان مُوَحد و عزیز و شاکر، نه ذلیل و گرفتار ظنیات باطل می شود؛ و نه هنگام پیروزی دچار غرور و غرّگی و استغناء می گردد؛ و مَنهج او ترجُمان این آیۀ توحیدی است: قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي - یوسف: ۱۰۸): «بگو اینست راه من؛ که بر مبنای بصیرت و واقع بینی بسوی توحید و اسلامیت دعوت می کنم، و این روش من و پیرُوان من است». و این یعنی حرکت بر اساس قوانین توحیدی و بصیرت بشری؛ روشی که تا حال عمومیت نیافته و بشریت هنوز بدان نرسیده است.

آری؛ بیان و توضیحات فوق الذکر مسئله را بخوبی روشن می سازد و ما را بدین نتیجه می رساند که: مصدر شرک و بت پرستی در هر زمانی و در هر بعدی از ابعاد، همانا «نفس نادان و ناتوان و غریزی» است، بدین صورت که:

اولا جهالت و نادانی و بی خبری بشریت را گرفتار اوهام و  خرافات و به تبع آن مُبتلا به «انحراف و بی راهگی» می سازد؛ و این یکی از عوامل اساسی شرک و خرافه پرستی است؛ چرا که در چنین وضعیتی انسانها و جوامع بشری همانند اطفالی می مانند که زمینۀ تفکر و تعقل را از دست می دهند؛ و طبعا پدیدۀ شــرک حاصل عقب ماندگی عقلی بشری است.

عامل اساسی دیگر شرک و خرافه پرستی همانا «ضعف و ناتوانی شخصیت» و از دست دادن عزت و اراده مندی است، ضعف و ناتوانی که بشریت را بلا اراده و خوار نموده و او را در مقابل امیال و امور مجهول تسلیم می سازد، بنحوی که او را در مقابله با محیط و جبرهایش بلا دفاع می گذارد؛ و این بی شخصیتی و بی ارادگی منتهی به «غلبۀ حیوانیت بر عقلانیت و ارزش های اخلاقی» می شود.

و عامل سومِ شرک و خرافه پرستی هم عبارتست از «مادیت و اصالتِ لذات جسمی و منافع شخصی»، عاملی که از جهانِ بشریت جنگلی درست میکند و در آن کسی در مقابل دیگری جوابگو نمی شود، و همۀ خودپرستی ها و انحصار طلبی ها و ظلم و سلطه گری ها و دگرستیزی ها «امری بدیهی» در می آیند؛ و تقوی و تربیت بشری، خیالی و غیر قابل وصول! و احیانا مانع زندگی! قلمداد می شوند.

بنابر این؛ نفس نادان و ناتوان و مادی - نفسانی پایۀ شرک و بت پرستی است؛ کمااینکه همین نفس پست و غریزی است که در سایۀ «تعلیم و تربیت و تزکیه» می تواند مصدر «علم و عقل و اخلاق» شود؛ و تاریخ بشری هم شاهد این واقعیت هاست.

حال که نفسِ «نادان و ناتوان و مادی - نفسانی» مُوَّلد همۀ بُت پرستی هاست، لازم می آید که اَهمّ آنها را پی گیری و سه نوع بت پرستی را به بحث بگذاریم. و در این راستا باید گفت: هر راه و منهجى «شاخصه هایی» دارد، شاخصه هايى که به وسيلۀ آنها و از طريق آنها می توان «راه و منهج مورد نظر» را فهم و آن را شناخت. شرک و چند خدايى (بت پرستى) و پدید آمدن «اربابان مُتفرقه» نيز مانند هر مسلک و منهج ديگرى داراى شاخصه های خود می باشد، که با تکوين و ظهور آنها «شرک و بت پرستى» به وجود آمده و شايع می گردد. و اَهمّ شاخصه های شرک و بت پرستى در هر زمان و مکانى عبارتند از: «تجَسُّم الله، توَسُّط و واسطه گری، و تقدُسِ غیرالله»، شاخصه هایی که ماهیت و مُحتوای «شرک و بت پرستی» را بسیار مُشخص میکنند و درک و شناخت آن را سهل و آسان می گردانند، همانطورکه این شاخصه ها «ماهیتِ نظم و نظام توحیدی» را در پیوند با این موضوع کلیدی و بنیادی از زیر بار سنت گرایی و عوام زدگی بیرون می آورند.

١- تجَسُّم الله (خدا سازی از انسان و اشیاء)

تجَسُم الله يعنى کسى و چيزى را «مَحل ظهـور و مظهـر الله دانستن» و او را مطلق و معصوم کردن و فــوق بشری قرار دادن. اين شيوه از شرک و بت پرستى در طول تاريخ بسيار رايج بوده و منشاء آن معمولا «شرک توَسُط و شرک تقدُس» و ناشى از توسعهٴ آنها بوده است، و اين نوع از شرک و خرافه پرستی، آخرين مرحلهٴ بت پرستى است. در اين نوع از شرک و بت پرستى، انسانهايى و چيزهايى «مظهر وجود الله» و محل حلول ذات او قرار داده می شوند و نزد اهل شرک تجسم به «ذات خالق هستى» و خداى مُجَسَّم (به جـسم در آمده!) تبديل می شوند؛ و بر اساس تصورات خرافی و جاهلانه اين انسانها و اشياى خدا شده! مستقيما عبادت و مصدر امر مشرکين قرار میگيرند. بدیهی است که «نمونه هاى شرکِ تجسم» در تاریخ شرک و بت پرستی زیاد بوده اند، کما اینکه نمونه های رايج و زندهٴ آنها حالا هم زیاد هستند، و حتی بايد گفت بجز دين توحيدى اسلام کمتر دينى وجود دارد که گرفتار و مبتلا به اين نوع «شرک و بت پرستى» نباشد، و مسیحيت، دين بودايى، دين هندويى، اديان بومى در همهٴ قاره ها و..... نمونه هاى اديانی هستند که به شرک تجسم مبتلا شده اند. لازم به ذکر است که قرآن حکیم کمتر به این نوع شرک و بت پرستی پرداخته است، و آنهـم ناشی از این واقعیت است که «رایج ترین نوع شرک» در طول تاریخ بشر، همانا شرک توَسط بوده است، هرچند در میان یهود و نصاری شرک تجسم رواج داشته و بدان مُبتلا و گرفتار شده اند، و در نتیجه از طرف قرآن توهمات آنها نسبت به عیسی مسیح یا عُزَیر و دیگر انبیاء افشاء گردیده و بعنوان کافر اینچنین مورد خطاب واقع شده اند: لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ (سورۀ مائده - آیۀ ۷۲): «همانا کافر شدند کسانی که گفتند الله همان مسیح پسر مریم است؛ در حالی که مسیح گفت ای بنی اسرائیل فقط خدای واحد را عبادت و اطاعت محض نمایید، چرا که اوست که خالق من و شماست، و الله کسانی را که شرک می ورزند و چیزی را همانند الله می سازند، جنت و بهشت را بر آنان حرام کرده است، و آنها جا و سرانجام شان آتش جهنم است، و {در این رابطه} ظالمانِ مُشرک همکار و مددکاری نخواهند داشت». همچنین در آیۀ ۳۰ از سورۀ تـوبه، یهود و نصاری به سبب شرکیاتی که بوی تجسم و اختلاط با الله را میدهد شدیدا سرزنش گردیده و به علت اینکه عُزَیر و مسیح را فرزندان الله! تصور می کنند در زمرۀ کافران قرار گرفته اند، و قــرآن مُنزَل این حقایق را اینچنین بیان می دارد: وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَٰلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ  قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ: «قوم یهود گفت که عُزَیر پسر الله! است؛ و نصرانی ها نیز گفتند که مسیح پسر الله! است؛ چنین است سخنان هوایی و توخالی شان؛ و آنها (با این سخنان و اعتقادات شرک آمیز) اَدای کفار ماضی را در می آورند؛ الله بکشد آنها را که چه جعلیاتی را می بافند». اما عجیب تر آنست که انحطاط و گمراهی یهود و نصاری در این حد متوقف نمیشود، و کارشان بجایی می رسد که آنها حتی رؤسای دینی خود را نیز عبادت و مطلق میکنند و آنها را بجای الله و خالق شان قـرار میدهند، و آیۀ ۳۱ از سورۀ توبه این واقعیت تلخ و تأسفبار را صریحا اینطور منعکس می کند: اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَٰهًا وَاحِدًا لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ «یهود و نصاری عالمان و رُهبانان خود و همچنین مسیح پسر مریم را بجای الله! ارباب و خدای خود قرار داده اند؛ در حالی که غیر از عبادت الله و اتکاء به او وظیفه ای نداشتند؛ همان الهی واحد و بی همتایی که جز او خدایی وجود ندارد؛ و او از شرکیات مُشرکین تماما پاک و مُبَراء است».

البته در جوامع اسلامى هم! دستجات بُت پرستى که به شرک تجسم آلوده شده اند، ظهوری داشته اند (اما نه بدان اهميت)، مثل على اللهى گری، بهايی گرى، قاديانی گرى، برخی فِرَق صوفیه و......... اما بيشتر انحرفاتِ بت پرستانه در جوامع اسلامی از نوع «شرک توسط و شرک تقدس» بوده است. هرچند ظهور اين مظاهر شرک و بت پرستى در جوامع اسلامى بسيار عجيب و جاى بسى تاسف است؛ و در واقع بازگشت به ما قبل اسلام و یک نوع ارتداد بحساب مى آيد. البته اين نکته را بايد دانست که در سايۀ جهالت و نادانى و فقدان «آزادى بيان و آزادى عقول»، هر نوع زشتى و همه جور خرافه پرستى ممکن و حتى طبيعى مینمايد؛ و همين است که امروزه فاصلۀ جوامع اسلامى با جوامع غیر اسلامی (در سايهٴ حاکميت استبداد و شرک و ماديت) بسیار کم شده و فرقِ مسلمان و نامسلمان (نظرا و عملا و درفاصله از فکر و فرهنگ توحیدی) ناچیز گردیده است. علی ای حال، شرک تجسم (به مثابۀ آخرین مرحلۀ شرک و بت پرستی) با توجه به اينکه معتقد به تکثير و ظهور الله در افراد و اشیاء و مبنی بر «تعدد خدايان جعلى» است، در تضاد صریح با همۀ «ابعـاد تــوحيد» و نافی تمام آيات قرآن است، و طبعا قبل از هر چيز مُنکر اصل الاصول توحید یعنی «لا اله الا الله» است. آری؛ شرک تجسم و خداسازی، الله رب العالمين را که صاحبِ «ذات مُطلق و بلاحدود» و صاحب «قدرت مُطلق و بلاحدود» و صاحب «علم مُطلق و بلاحدود» و صاحب «صفات مُطلق و بلاحدود» است؛ و توانا بر «خلق کل شىء» و آگاه بر «کليدهاى غيب وشهادت» میباشد، در وجود مخلوقى که همه چيزش گرفتار «عوامل مادى» است؛ و در زمان و مکان، سیری و گرسنگی، سرما و گرما، امن و ناامنی و..... قرار دارد محدود می سازد! و او را مظهر الله و تجسم خالق هستى معرفى میکند؟! و بعد؛ اين خداى «کوچک و محدود شده!» و تماما جعلی را بعنوان خداى واقعی! و خدای به جسم درآمده! عبادت و تبعیت میکند؛ و آنگاه او را «مُطلق و نامحدود!» میسازد. چنين عقيده اى بلا شک و شبهه يک «گمراهى عميق» و ناشى از جهالتی عميق تر از آن گمراهى است.

٢- تَوَسُّط و واسطه سازی (بین الله و انسان)

توسط يعنى «واسطه سازی»، و شرک توسط یعنی واسط و شفيع قرار دادن کسى يا چيزى ميان «انسان و الله و يا انسان و انسان و يا انسان و اشيای طبیعی». و قرآن مُنزَل، منطق معتقدين به واسطه گرى (مُشرکين - بُت پرستان) و قرار دادن واسطه و شفيع بين الله و انسان ها را از نظر خودشان چنين بيان نموده است: وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هَٰؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي السَّمَاوَاتِ وَ لَا فِي الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ (يونس - ۱۸): «و به عبادت و تبعیت غير از الله مى پردازند؛ کاری که نفع و ضرری برای آنها ندارد (کار هیچ و بی معنایی مرتکب می شوند)؛ و ميگويند که اين واسطه ها شفيعان و واسطه هاى ما نزد الله! هستند؛ حال شما به آنها بگو آیا میخواهید که الله را از چیزهایی در آسمانها و زمین مطلع سازید؟! آری؛ الله تعالی از تصورات مشرکین مُنَزَّه و مبرّاست». اينهم منـطق مشـرکين! که به چیزهایی معتقد و مشغول هستند که تماما جعلی و متکی به خیالات میباشد؛ و مصدر این اباطل، توهمات بیجا و یا دجالگری حیله گران است. همچنين در آيۀ ديگرى قرآن مُبين، دليل بت پرستى مشرکين و شفيع و واسطه قرار دادن بتها را از زبان خودشان اينگونه اعلام می دارد: أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَىٰ (زمر - ٣): «دین و شریعت مُختص الله است، اما کسانی که غیر از الله را ولی و مصدر خود قرار داده اند می گویند که ما اين بت ها و مطلق شده ها را عبادت و اطاعت نمیکنيم جز براى اينکه ما را از الله! نزديک سازند»، یعنی آنها دروغ می گویند و کافرکیش هستند، و همین است که چنین کسانی و چنین جوامع مُنکر و کافر کیشی همیشه بعثت و رسالت رسولان را انکار نموده اند؛ و حاضر نمی شوند که هدایت شوند و به حقیقت دینداری توحیدی آشنا گردند. و قرآن حکيم در مقابل اين واسطه سازی و شفيع بازیِ مشرکين در آیۀ دیگری چنين موضع گرى میکند: اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ مَا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا شَفِيعٍ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ (سجده - ۴): «الله همان ذاتی است که آسمان ها و زمین و آنچه بین آنهاست در شش ایــام و مرحله خلق کرد، پس از آن ارادۀ خود را بر جهان خلقت مسلط نمود؛ و شما بجز الله یاور و شیفعی ندارید؛ حال آیا متذکر و بیدار نمی شوید؟!». بلی، این آیه شاید بیش از همۀ آیات واسطه گری و دلال بازی را در نظام و روابط توحیدی انکار و مردود اعلام می دارد؛ و تأکید می کند که: بی خود دنبال این و آن نباشید؛ زیرا بجز ایمان و عمل صالح راهی برای نجات وجود ندارد؛ و این بدین معناست که در منهج توحیدی اسلام، ایمان و عملکرد صالح و التزام به قوانین توحیدی اجتناب ناپذیر و غیر قابل گذشت هستند. البته قرآن عظیم در آیۀ ۵۱ از سورۀ انعام نیز مسئلۀ بطالت و پوچی شفاعت و واسطه گری را به نهایت وضوح می رساند و خطاب به مشرکانی که از بازگشت به نزد خالق خود خوفناک و نگرانند چنین اتمام حجت می نماید: وَأَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلَىٰ رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَلَا شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ: «بوسيلۀ آيات قرآن گناهکارانی را که معتقدند بسوی خالقشان بر می گردند هوشیار و بیدار نما (و بگو که) برای کسی همکار و شفيعی وجود ندارد و همه چیز دست الله است، شايد راه تقوى و التزام در پيش گيرند».

لازم به ذکر است که «شرک توَسط» منحصر به واسطه سازى بين الله و انسان نمى شود، بلکه واسطه سازى «بين انسان و انسان» و «انسان و اشیاء» نیز شرکِ توسط بحساب می آيد. و مُشخصا منظور از شفيع (دلسوز و حلال مشکلات؟!) و آن واسطه سازىِ که شرک و بت پرستى محسوب میشود، عبارتست از شفيع سازی خیالی و واسطه سازى غير واقعى؛ که امری خرافاتی بوده و ناشى از «نفهمى و ناتوانى» است. و کسانی که عاقل و واقعيت نگر و اهل عمل باشند (لا اقل در آخرت!) نيازى به واسطه و شفيع ندارند؛ چونکه در روز آخرت تنها عملکرد توحیدی این دنیاست که به درد انسانها میخورد؛ و غیر از آن مورد قبول واقع نمی شود؛ و این حقیقت در قرآنِ مُبین به صراحت چنین بیان شده است: وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلَا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ (بقره - ۴۸): «مواظب روزى باشيد که در آن نه کسى بجاى کسى مجازات و پاداش داده ميشود، و نه از کسى شفاعت و واسطه قبول ميشود، و نه از کسى فديه گرفته ميشود، و نه کسى مورد پشتيبانى قرار می گيرد». پس در روز آخرت هر کسى متناسب با عملکرد خودش مُجازات و پاداش داده ميشود و هر نفسى در گرو عملکرد توحیدی خويش است. صریح تر از این بیانی وجود ندارد؛ اما با وجود این، عکس این آیه و همچنین آیات مشابه آن در میان مسلمین شایع و رائج شده است؛ تا آنجا که روز آخرت میدان شفاعت بازی و واسطه گری گردیده و عملکرد توحیدی اهمیت ثانوی پیدا کرده است؛ و طبعا جهالت و بیخردی در اینجا فوران پیدا کرده است. به این آیه نیز توجه نمایید تا میزان تصور توحیدی مسلمین شفاف تر شود: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَ لَا شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ (بقره - ۲۵۴): «اى کسانى که به الله و قرآنش ايمان آورده ايد، از راه رزق و روزى که به شما داده ايم شکافها و فاصله ها را پر نماييد، قبل از اينکه روزى بيايد (آخرت) که در آن: نه خريد و فروشى وجود دارد (خريد و فروش خير و شر)، نه جای دوست بازی و باندبازى است، و نه شفاعت و واسطه گرى در آن یافت میشود، و کافران (مُنکران این واقعیات) همان ظالمان و ستمکارانند». آری؛ اولین قدم جهت استقرار فکر و فرهنگ توحیدی و زوال شرکِ توَسط (که جوامع اسلامی گرفتار آن شده اند)، همانا بلاغ مُبین توحیدی و رساندن مُحتوای آیات قرآن و دعوت مسلمین بر اساس فکر و فرهنگ توحیدی است. و اصلا در غیـاب بلاغ مُبین و در سایۀ حاکمیت استبدادی است که فرصت طلبان و جعالان، فرصت گمراه سازی و بازاریابی پیدا کرده اند؛ بدین صورت که با وجود همۀ تصریحات قرآنی! در اینجا نیز بیکار ننشسته و از روی همۀ آیات پریده اند؛ و بالاخره چیزهایی را در بعضی آیات! دستاویز شفاعت و واسطه گری کرده اند؛ و آیۀ ۲۶ از سورۀ نجم نمونۀ آیاتی است که خواسته اند بوسیلۀ آن «شرکِ توسط» را تجویز و ترویج نمایند؛ آیه ای که مُنادی توحید و منکر شرک بوده و نص آن بدین قرار است: وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشَاءُ وَ يَرْضَىٰ (نجم - ۲۶): «اگر همۀ ملائک آسمانها شفاعت و واسطه گری کنند؛ باز نفعی برای کسی نخواهد داشت؛ مگر اذن و اجازۀ الله در رابطه با کسی امری را اقتضاء نماید و اراده و رضایت الله حاصل شود». حال توجه کنید؛ با همۀ تأکیدی که در همین آیه هـم ابراز شده؛ اما باز جعالان و گمراه سازان متوجه نصف دوم آیه شده اند؛ و خواسته اند از عبارت «إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشَاءُ» شرک توسط را استخراج نمایند؟! بدین ترتیب که می گویند: بلی، شفاعت و واسطه گری وجود ندارد؛ مگر وقتی که الله در رابطه با کسی آن را اذن بدهد؟! و آنگاه جهت سرهم بندی کردن اهداف خویش دنبال احادیث رفته و در آنجا به هوای خود جعّالی کرده و گفته اند: الله به پیامبران و امامان و صالحان و...... اذنِ شفاعت و واسطه گری داده است؟! و بدین شیوه دروازۀ شرکِ توسط را باز و مفتوح نگه داشته اند. و البته بدین حد و حدود هم اکتفاء نکرده و چنین رواج داده اند که بعد از مرگ هم ارواح آنها زنده است؛ و در نتیجه مرگ شان به مثابۀ پایان شفاعت و واسطه گری آنها نیست؟! بگذریم از آنهایی که اصلا مرگ انبیاء و امامان و اولیاء را نمی پذیرند و آنها را زنده و جاویدان تلقی میکنند؛ و در آنجا به شرک تجسم (و خدا شدن انسانها) می رسند. آیۀ دیگری که برای شرک توسط استخدام و مورد سوء استفاده قرار گرفته (در حالی که مُنادی توحید و مُنکر شرک است) آیۀ ۱۰۹ از سورۀ طه می باشد، و نص آن بدین قرار است: يَوْمَئِذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَٰنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلًا: «روز آخرت شفاعت نفعی ندارد؛ مگر کسی که شامل اذن الله واقع شود و قول و دفاعیاتش مَحل رضایت او قرار گیرد». و این یعنی شفاعت بی شفاعت؛ همۀ کارها و شفاعتها دست الله است و تنها اذن و رضایت او (که تنها در سایۀ عمکرد صالحانه و توحیدی حاصل می شود) ارزش و اهمیت دارد. و آنهایی که شفیع و واسطه تصور می شوند؛ همانند دیگران باید کوله باری صالحانه داشته باشند و تنها به نجاتِ خود بیندیشند؛ و در آن روز به جز اَعمال توحیدی دنیا هیچ چیزی مایۀ نجات انسانها نمی شود. و در این رابطه این آیۀ توحیدی برای اهل ایمان و هدایت کفایت می کند: قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (زُمَر - ۴۴): «بگو ای محمد، هر شفاعت و بخششی مُختص الله است؛ حاکمیت آسمانها و زمین از آن اوست؛ و بعدا بسوی او باز می گردید». آری؛ همۀ شفاعتها و بخششها دست الله و بنابر اذن و ارادۀ اوست، اذن و اراده ای که از عملکرد توحیدی و صالحانه عبور می کند، و طبعا این تحقق آیات قرآن و التزام به قوانین توحیدی است که مایۀ رضایت الله می شود، و راه نجات بشریت نیز همین است. اینست که در فکر و فرهنگ توحیدی هر نفسى در گرو عملکرد خويش میب اشد، و شفاعت و واسطه گری در رابطه با هرکسی بکلی منتفی است؛ و این آیه چکیدۀ این حقیقت است: كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (مُدثر - ۳۸): «هر کسی در گِرَوِ اَعمال خویش است و با توجه به عملکردش روی او حساب میشود». پس سرنوشت هر کسی (بلا استثناء) وابسته به اَعمال اوست، و این یعنی نتیجه «در عمل» است، و دیگرِ چیزها مثل حرف و سخن، احکام نظری، ایمان و اعتقاد و...... باید بعنوان «مُقدمات عمل» و «نحوۀ عمل کردن» و شاخِص «عمل صحیح» تلقی شوند. و در بینش توحیدی اسلام، نظرات و اعتقادات «مستقلا و خود بخود» قیمتی ندارند، و اهمیت آنها در «عمل زایی» و قانونمند کردن اَعمال و نحوۀ حرکت است، کما اینکه در قــرآن مجید «ایمان و عمل صالح» همیشه تَوأما ذکر می شوند، و در حدیثی مشهور نیز عقیده و جهــاد به مثابۀ «خــلاصۀ زندگی» بیان شده اند. و همین است که نزد موحدین آزادیخواه، قول و نظر بلاعمل همانند «جسم بی روح» و «درخت بی ثمر» است؛ و این دو اصلِ اسلام و مسلمانی (عقیده و عمل) از یکدیگر جدا ناپذیرند.

٣- تَقَدُّس و مُقدس کردن (مُطلق سازی)

تقدُس و مُقدّس کردن يعنی کسى را و چيزى را و اَعرافی را به عِلل مختلف «پاک و فوق نقص و نقد دانستن»، روشی که به مطلق شدن شخص و عرف و شىء تقدیس شده منتهی می شود. اين مرتبه همان جايگاهى است که الله در آن قرار دارد؛ و در مَنهج توحیدی اسلام تنها الله و آیات و قوانین او باید چنین وضعیتی داشته باشند. برای مثال وقتی که از شخصی مقدس شده (مثل نبیّ) صحبت به ميان می آيد، بلا فاصله مسئلۀ «تغيير ناپذيرى و عدم تغییر ایشان» به ذهن خطور ميکند، چونکه تصور مى رود که شخص مقدس شده داراى علم مطلق و ماهيتى خاص و غير عادى است، و سخن و کلامش براى هميشه داراى اعتبار و تأثير مثبت است، و نظرات و عقايدش «مبارک و مُتبرک» تلقى ميشود. بگذريم از نقد ایشان و انتقاد از فکر و عملکردش! که در اين رابطه همۀ ابواب قفل بوده و حتى چنين کارى خطرناک تلقى می شود. نتيجۀ اين تصور و روشی که حاصل آنست (و حالا هم رايج و شايع است) عبارتست از اطاعت مُطلق از نظر و امر شخص مقدس شده، بدون چون و چرا و بدون اينکه امکان دليل خواهى وجود داشته باشد؟! زيرا چنين شخصى «ما فوق زمان و مکان» قرار داده شده است؛ صفت و مرتبه ای که مُختص الله رب العالمين است.

حال ضروری است بدانيم که قرآنِ مُنزَل دربارۀ تقدُّس و مُقدَّس چه می گوید و موضع توحیدی آن از چه قرار است. از نظر قرآن «غير از الله» هيچ کس و هیچ چیزی تقدُس و قُدسیت ندارد، و تقدُس و قُدسیت مُختص الله ربّ العالمين و سُنن و قوانین لایتغیر اوست، و آيۀ زير سند اين واقعيت می باشد: هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ (حشر - ۲۳): «الله همان ذاتى است که جز او معبود و مصدرى وجود ندارد، ذاتى که مالک مُطلق و بسيار مقدس است». همچنین آیۀ ۱ از سورۀ جمعه همین واقعیت را چنین بیان کرده است: يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ: «آنچه در آسمانها و زمین است مطیع و تسلیم قانون الله است، و او مالک و صاحبی بسیار مقدس است». و بعد با توجه به اینکه تنها الله و اوامر و قوانین او مقدس است، در نتیجه انسانها و جوامع بشری باید تنها الله و اوامر و قوانین او را مقدس بدارند، کما اینکه در قرآن مُبین چنین می خوانیم: وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ (بقره - ۳۰): «ما غرق حمد و سپاس تو ایم و تو را مُقدس می داریم». البته در قرآن «ارضِ مُقدّس و وادی مُقدّس» هم ذکر شده اند، و منظور از آن بیت المقدس و اطراف آنست، و تقدس آن بدین علت است که آن منطقه جایگاه بعثت انبیاء بوده است، و الله خواسته است که بشریت نسبت به چنین مکانی (و همچنین کعبه و مسجد الحرام) ارزش و احترام فوق العاده ای قائل شود، البته بخاطر الله و دستور باری تعالی، و این مسئله در قرآن مجید چنین منعکس شده است: يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ (مائده - ۲۱): «ای قوم من داخل ارض مقدس شوید، همان جایی که الله برای شما تعیین کرده است». و این آیه نیز در همین راستا قرار دارد: هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَىٰ، إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى، اذْهَبْ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ (نازعات - ۱۵ و ۱۶ و ۱۷): «آیا داستان موسی به شما رسیده است؟ هنگامی که خالقش او را در وادی مقدسِ طُوی ندا زد و گفت: برو بسوی مقابله با فرعون؛ چرا که او طغیان کرده است». همچنین در قرآنِ مُنیر اصطلاح «روح القدس» آمده (که بیشتر جِبریل مدنظر است) و چنین منعکس شده است: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدًى وَ بُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ (نحل - ۱۰۲): «بگو ای محمد که الله قرآن را توسط روح القدس (جِبریل) رسانده است، تا بوسیلۀ ان ثبات و پایداری نصیب مؤمنان شود، و قرآن هدایت و بشارت است برای مسلمین». لازم بذکر است که روح القدس (جبریل) امر الله و حامل قرآن معرفی شده است، و غیر از آن هرچه در این رابطه گفته شده کمتر لایق شنیدن است؛ چه برسد به اخذ کردنش! و طبعا در چنین مسائلی نباید از نص قرآن خارج شد.

و اما جهت ثبوتِ بيشتر «اختصاص تقدُس و قدسيت به الله رب العالمين» کافى است بدانيم که موضع قرآن نسبت به شخص محمد مصطفی (که برگزيدهٴ الله و صاحب خُلُق عَظیم است) چگونه است، تا تقدُس و قدسيتِ دیگران و کسانی که به اتفاق همۀ اطراف «مادون پيامبر» قرار دارند مشخص شود. قرآن مُنزَل دربارهٴ شخصيت و ماهيت حضرت محمد اینچنين روشنگری میکند: قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ (فصلت - ۶): «بگو - اى محمد - جز اين نيست که من بشرى مثل شما هستم و بر من وحى نازل میشود». اين آيه در عين بیان نزول وحى بر محمد مصطفى، صراحتا بشر بودن ایشان را اثبات ميکند، و با آوردن قيد «إِنَّمَا» در اوّل آيه، اعلام میدارد که شخص رسول ماهيتا هيچ فرقى با ديگر انسانها ندارد، و تنها تقوى و عمل و التزام اوست که مايۀ برترى او بر ديگران شده است. همچنين قرآن مبين دربارهٴ محدودهٴ علم پيامبر و از زبان رسول الله چنين می فرمايد : وَ لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ (اعراف - ۱۸۸): «اگر علم غيب میدانستم اکیدا خير بسيارى نصيبم مى شد و هيچ بدى و مصيبتى به من نمی رسید». آری، محمد علم غيب ندارد؛ و صريحتر از اين نمیتوان گفت. و در نتيجه ایشان هم مثل بقيۀ اَبنای بشر دچار مشاکل و مصائب می شود، و تاريخ و زندگى جهادگرانه اش هم مصداق اين آيۀ توحيدى است. علاوه بر اينها  قرآن محفوظ، شخص محمد رسول الله را به عنوان فردی که گناه ميکند و طلب بخشش ميکند معرفى می نمايد؛ و چنین حقیقتی در این آیه چنین بیان شده است: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْوَاكُمْ (محمد - ١٩): «پس بدان اى محمد، اينکه جز الله رب العالمين معبود و مصدر ديگرى وجود ندارد، و در نتيجه براى ذنب و گناه خود و ذنب و گناه مؤمنانِ مرد و زن از الله طلب بخشش و مغفرت نما، و الله نسبت به اوضـاع و احـوال و سرنوشت و سرانجام شما بسیار آگاه است». اين آيه بُعد ديگرى از بشرى بودن ماهيت حضرت رسول را تبيين می کند؛ بدین معنا که در آيۀ قبلى محدوديت علم رسول منعکس شده است؛ اما اين آيه (محمد - ۱۹) امکان ارتکاب گناه و خطا را براى محمد مصطفى (همراه با ساير مؤمنان) بیان می دارد. و بدنبال آن از رسول اسلام می خواهد که براى بخشش گناه و خطاهاى خودش (و همچنین براى بقيۀ ايمانداران) از الله طلب عفو و مغفرت نمايد. همچنین آيات عتاب نيز (که در موارد مُتعددی و در نقد حضرت محمد نازل شده اند) اسناد عدم تقدُس حضرت رسول بوده و بيانگر نقد پذيرى ایشان هستند. و جهت وضوح بیشتر همۀ این موضوعات به تبیین مبسوط: «محمـد مصطفـی؛ بشـری مثـل مـا» مراجعه شود. بنابراين واقعيات و انحصار تقدس و قدسیت در ذات الله رب العالمين (و مادون تقدس و قدسیتِ حتی شخص رسول)، مقدس کردن دانشمندان، ائمۀ مذاهب، حاکمان سياسى، آداب و اعراف فرهنگى، نژادها و اقوام، مرزهاى ارضى و........ فاقد ارزش و اعتبار بوده و عين خرافه پرستى به حساب می آيد، و بزرگ سازيهاى دروغين و ساختگی بیانگر رواج «شرک تقدس» می باشد. اینست فکر و اندیشۀ هدایتگر توحیدی، که نیازمند ارائه و ابلاغ مُجدد است.

خلاصۀ کلام: شرکِ «تجَسُم، توَسُط، و تقدُس» نمونه ها و تبیین کنندۀ يک مظهر و پديده هستند؛ که آنهم خرافه پرستی و بت پرستى است، همان وضعی که عامل بردگى و «سلطۀ انسان بر انسان» می شود. و اصل بعثت و رسالت انبياء براى مبارزه و نابودى این پدیده و جهت جانشين شدن دين توحيد و حصر عبوديت و اطاعت در خالق جهان بوده است، که عــاقبت و سرانجامش عبارتست از «استقرار اخوت و برابرى» و آزادى انسانها از سلطۀ يکديگر. و لکن جالب است بدانیم که: در همۀ گونه هاى شرک و بت پرستی (و در این میادین جهل و ضعف و هَوی) اعتقاد به وجود الله بعنوان خالق هستى وجود دارد؟! لکن اهلِ شرکِ تجسم (که به گمان آنها الله در بعضى انسانها و اجسام ظهور می کند)، و اهل شرکِ توَسط  (که در تصور آنها برخى انسانها و اجسام می توانند رابط و واسط الله و بشريت شوند)، و اهل شرکِ تقدُس (که به خيال خودشان عده اى از انسانها و اجسام از صفات خدايى برخوردار شده؛ و مقدّس و فوق انسانها و فوق نقد و نقص قرار می گيرند)، اعتقاد به وجود الله را با شرک و بت پرستی آلوده و قاطی کرده و از توحید و ابعاد آن سر در نمی آورند. و بدین جهت در اين ميادين شرک و بت پرستى، اعتقاد به وجود الله يک حرف و نظر توخالى است؛ و در میدان عمل و رفتارِ اهل شرک، همه چيز خرافه گری و افسانه پرستى است؛ و در میان آنها قوانين توحيدى حاکم بر جهان و انسان اثر و رواجى ندارد. و حقیقتا اهل شرک و خرافات، نه رفتارهای خود را فهم میکنند، و نه قوانین و حاکمیت توحیدی را؟! و همین است که چنین مردمانی را میتوان عقب مانده و رشد نیافته تلقی نمود. اما بايد دانست که شرک و خرافه پرستی «مُختص معتقدين به خدا» نيست، بلکه اين مرضِ مُهلک (که قبل از هر چيز سالب عقل و تفکر است) در میان همۀ اصناف و جوامع بشرى رواج دارد، الا اينکه در ميان مُلحدين و ماديون، شرک تجسم امکان ظهور پيدا نمی کند؛ چونکه شرک تجسم «نيازمند اعتقاد به عالَم غيب» و قواى غير مادى است، تا اينکه تصور شود که خداى اصلى در چيزها و اشخاصی مُتجلی میشود. لکن شرکِ «توَسط و تقدُس» در بين ملحدين و بیدينان هم بسيار رايج است، چرا که اولا شرکِ توسط از طريق «واسطه شدن رؤسايشان» بين خودشان و حقیقت امور به وقوع پيوسته است؛ ثانيا خيلى چيزها نزدشان مطلق و لايتغير و مقدّس میباشد؛ در حالی که چنین نیست و تنها عرف و عادت و جهالتِ آنها مایۀ تقدس و مطلق شدن آن امور گردیده است. و طبعا هرچه مطلق گرديد و عقل و خرد انسانى را تصرف کرد، به خداى غير واقعى و دروغين انسانهاى «تصرف شده» بدل می شود.

قضیۀ ديگرى که در اينجا لايق طرح و ذکر است و بين اهل خدا و الحاد «مُشترک» است، قضيۀ «اِلتقاط و درهم آمیزی» میباشد، و در اين رابطه بايد گفت: التقاط که به معناى جمع کردن لقطه ها و تکه پاره هاست، و به مفهومِ «قاطى کردن و درهم آمیختن افکار و انديشه ها» رواج يافته است، هم شِرک محسوب میشود، و هم نفاق؛ بدین صورت که: اگر همراه با ايمان و اعتقاد باشد (که لازمۀ آن فقدان علم و معلومات و آگاهى است) شرک و خرافه آمیزی بحساب مى آيد، پديده اى که امروزه مثلا در ميان مسلمين بسيار رايج است. در چنين وضعیتی، التقاط بيشتر ناشى از سُنن گذشتۀ آبـاء و اجدادی و آغشته با خرافات و افسانه هاست. اما وقتی که «غير عقيدتى و بدون ايمان» باشد، نفاق و دورویی قلمداد می گردد و جهت مصالح فردى و سياسى و اقتصادى و............. به آن دامن زده میشود؛ و بعنوان پوششی براى رسيدن به مقاصد مورد نظر به کار می آید؛ و طبعا چنین روشی یک نوع ماکياوليت است. و مُشخصا «التقاط و درهم آمیزی» در ميدانهاى فکرى و سياسى، عبارتست از خطوط و راههايى که در عين توجه و اعتراف به فکر و راه مرسوم و اجتماعی (بصورت علنى و غيرعلنى)، افکار و آدابی نیز با آن قاطی و آمیخته میشود. و لکن در اين ميدان التقاط و درهم آمیزی؛ آنچه «مأخوذ و فرع و پوشش» است، اصل و اساس می گردد و مُحتواى درمی آید. و هدف از اين کار و قاطی سازی: يا عدم وجود زمينه هاست (که در اين وضع مأخوذه و قاطی شده به تدريج اصل می گردد)، و يا صرفا مصلحت انديشى و حرکت بر مبناى ملاحظۀ طرفهاى مختلف است.

و نکتۀ آخر در رابطه با «التقاط و درهم آمیزی» اينست که: هم اهل نفاق و ماکياوليت، و هم اهل شرک و خرافات (خصوصا در جوامع اسلامى) خود را التقاطى بحساب نمی آورند؛ و در اين رابطه به اين مسئلۀ اساسى توجه نمی کنند که: چه چيزى التقاطى تر از افکار و عقاید و آدابی است که «کفر و ايمان را» و يا «شرک و توحيد را» به هم بياميزد؟! چيزهايى که تضادشان و آثار متقابل شان به درازاى عمر بشریت است. بلی، واقعيت اينست که در ميدان فکر و عقيده و زندگی «هر نفاقى» يک التقاط است، همانطور که «هر شرکى» يک التقاط می باشد؛ با این تفاوت که: نفاق بيشتر ناشى از حيله گرى و ماکياوليت است، و شرک ناشى از جهل و ضعف و هواپرستی است، و لکن هر دو وجهِ التقاط مايۀ سرگردانى بشريت بوده و موانعی جهت رسيدن به حقيقت هستند.

سازمان موحدين آزاديخواه ايران

۱۲ ربیع الثانی ۱۴۲۶ - ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۴