بسم اللّه الرحمن الرحيم

مراحل تکوین قرآن و شُبهه سازی مُنکران

قرآن مُنزَل و مَحفوظ در دو مرحلۀ اساسی تکوین یافته و بدست بشر و مسلمين رسيده است: مرحلۀ اول عبارتست از مرحلۀ «ابلاغ»، و مرحلۀ دوم عبارتست از مرحلۀ «تدوين». مرحلۀ ابلاغ (به اتفاق آراء) در دورۀ رسول اکرم صورت گرفته و در زمان ايشان به پايان رسيده است، و مرحلۀ تدوين (باز به اتفاق آراء) بصورت نهايى در دورۀ سه خليفۀ اول (ابوبکر و عمر و عثمان) جامۀ عمل پوشيده است. اما مسئلۀ کلیدی و مشترکی که در اين دو مرحلۀ حساس نسبت به حفظ و سلامت آخرين کتاب توحيدى و آخرین وحی مُنزَل (قرآن) وجود دارد عبارتست از اصل «امانتدارى»، هم در مرحلۀ ابلاغ و هم در مرحلۀ تدوین، اصلى که پايۀ ابلاغ و تدوين قرآن می باشد. بدین جهت، قبول یا انکار اصل امانتدارى در اين دو مرحله از ظهور و موجودیت قرآن و تأیید یا نفـی صفت امين از مُبلِّغ و مُدَونان آن برای ماندن و نماندن در «دايرۀ اسلام و اسلامیت» و ادعای اسلام و مسلمانى موضعی بسيار بنیادین و مصیری می باشد. و همانطور که قبول امانتداری در این دو مرحله از ظهور و موجودیت قرآن و تأیید «صفت امین» برای ابلاغ کننده و تدوین کنندگان آن پایۀ مسلمانی و اسلامیت است، انکار امانتداری در این مراحل اساسی و سلب «صفت امین» از ابلاغ کننده و تدوین کنندگان آن به مثابۀ «تردید و تشکيک» در مُصحف قرآن و عدم ايمان و يقين به کامل بودن و محفوظ ماندن آنست. و اما نکتۀ قابل ذکر در این رابطه اینست که نسبت به امانتدارى محمد رسول اللّه در ابلاغ وحی تقريبا سخنى وجود ندارد، چرا که هرگونه سخن و تشکيکى در رابطه با امين بودن ایشان مفهومش جز خروج از اسلام و اسلاميت نيست (بگذریم از اینکه زمینۀ چنین کاری نه وجود داشته و نه وجود دارد). لکن آنچه وجود دارد و تشيع صفوى و وصایتی (و دارای ماهیت نژادی) در مورد آن ترديد و تشکيک روا داشته، مربوط به دورۀ تدوين و جمع آورى قرآن و «امانتدارى خلفای راشده» و عدم امين بودنشان در تدوين و جمع آورى قرآن و حتى لعنت و تکفير اين عناصر اساسى می باشد، و سخن اصلى ما نيز حول همين مرحلۀ بنیادی و اين مسئلۀ غير قابل اِغماض دور می زند.

به تأکيد ایجاد شک و ترديد نسبت به امانت دارى ابوبکر صدیق و عمر فاروق و حضرت عثمان (خاصتا در مسئلۀ تدوين و جمع آوری قرآن) و متهم کردن این اصحاب کِبار و فداکار به «غير امين» به مثابۀ عدم ايمان و يقين به «سلامت و محفوظ بودن قرآن» است، زيرا در آن صورت بايد معتقد باشيم که قرآن مُنزَل به قول اهل تشیع صفوی از طريق «منافقانِ بى ايمان!» و از راهى غير امين! بدست مسلمين رسيده است. حال اگر کسان و جرياناتى سه خلیفۀ راشدۀ اول را لعنت کنند و آنها را مستحق نفرين بدانند دربارۀ آنها چه میتوان گفت؟!  آنچه در بارۀ آنها میتوان گفت اينست که آنها همان کسان و جرياناتى هستند که قرآن واقعى را «غائب شده و نزد امامان غائب!» قلمداد می کنند؛ و در موضعی دیگر قرآن حاضر و موجود را «تحريف شده و ناقص اعلام می دارند. اين نوع کسان و جريانات، که تنها بعد از پيروزى شمشير صفويه توانستند ميان امت اسلام ظاهر شوند وجبهه اى با «گرايش ارتدادى» باز نمایند، وضع شان معلوم است؛ و حد اقل چيزى که دربارۀ آنها می توان گفت اينست که آنها ۱۴۰۰ سال است که «بى قرآن و فاقد شریعت قرآنی!» هستند؛ و تا امام غيبى شان ظهور می کند و قرآن واقعى و دست نخورده برايشان می آورد! بى قرآن خواهند ماند. و این خلاصۀ وضع آنهاست؛ و حال اینکه آنها چکاره هستند و چه نامى بر خود می گذارند به خودشان واگذار می کنيم، لکن هر نامى برخود بگذارند محتوايشان بجاى خود باقى خواهد ماند و چيزى از واقعیت نخواهد کاست و «نامگذاری ریاکارانه» ماهيت واقعی کسی را تغيير نخواهد داد. اين گرايش و جريانات منبعث از آن، علاوه بر اينکه بى کتاب مانده اند؛ تقريبا در همه چيز (در اصول دين، در کتب حديث، در کتب تاريخ، در فقه احکام، در ایام و اعیاد، و در همۀ ابعاد) با عموم مسلمين در تضاد و اختلاف می باشند؛ و حتی تضاد و اختلاف با مسلمین اصل الاصول آنها شده است! تا جایی که در مقابل کعبه و مسجد الحرام نیز اماکن فرقه اى مثل مشهد مقدس! و نجف اشرف! و کربلای مُعَلّا و.... عَلَم کرده و به آنها اهتمام و القاب بيشترى می دهند؛ و بدین صورت داراى کعبه هاى متعددى! شده اند. بگذريم از اينکه خودشان هم حقیقتا چندان خود را «جزو امت اسلام» تلقی نمی کنند؛ و در پی اثبات «صفوی گری» و رساندن وضع متفاوت خودشان به استعمارگران بر می آیند؛ و همانند حُکّام صفویه در پی اتحاد و هماهنگی با آنها هستند. و همین است که عالما و عامدا و بنابر روایاتی که ساخته اند می خواهند در هر چیزی (و من جمله در مراسمات و اعیاد اسلامی) از امت اسلام جدا و متفاوت ظاهر شوند.

حال لازم است بدانیم که اصل موضوع چیست و اینهمه تنفر و ابتعاد صفوی از چه چیزی نشأت و مایه می گیرد؟! در این رابطه به صراحت باید گفت: منشاء اکثر اين انحرافات اساسى، نشأت گرفته از عداوت و خصومت با خلفاى راشده و خاصتا «عمر فاروق» است. و حتى خود اين خرافۀ اسلام ستیزانه که به اصطلاح قرآن واقعى نزد مهدى است؛ ناشى از مقابله و ضديت با قرآن مُدَوَّن خلفاى راشده و براى پوشاندن مواضع انکارى آنها عَلَم شده است، کاری که در سایر ابعاد و موضوعات اسلامی نیز (مثل حدیث، تفسیر، تاریخ، فقه احکام، اعیاد و ایام و......) بدان پرداخته و چیزهای مختلف و ستیزه جویانه ای ارائه داده اند. اما نکتۀ قابل توجه اينست که نزد اين جریان منکر و لعنتچی (همانطور که اشاره شد) عداوت با عمر فاروق از غلظت ويژه اى برخوردار است، و حتى قاتل نامسلمان او (فيروز ابولؤلؤ) نزد آنها شهيدى بزرگ! تلقى می شود و او را «حضرت ابو لؤلؤ و بابا شجاع الدین!» می خوانند و قبر وهمى اش نیز در کاشان رسما و علنا زيارتگاه آنها شده است. حال اگر کسى سؤال نمايد که اين همه دشمنى و عداوت کور (با عمر فاروق) از چه چيزى نشأت می گیرد و چرا عمر فاروق حتی در میان خلفاء در صدر اَعدای آنها قرار گرفته است؟! و این در حالیست که عدالت و شجاعت و تأثیر اين خليفۀ مسلمان و این شخصیت اساسی زبانزد خاص و عام و مورد پذيرش دوست و دشمن است. در اين رابطه خيلى چيزها می توان ذکر نمود، لکن در این شکی وجود ندارد که علاوه بر نقش عظیم ایشان در تداوم اسلامیت و شکل گیری نظام اسلامی و تحکیم نظام انتخاباتی اسلام و بيرون آوردنش از قبيله گرى و خاندان بازى، اما اصل موضوع در بغض صفوی - مجوسی در رابطه با عمر فاروق، همانا «فتح ايران ساسانی» تحت رهبری و در زمان خلافت ایشان می باشد؛ و این بزرگترین عامل کينه ورزى لعنتچیان صفوی و مجوسیان نژادپرست در حق اين خليفۀ ارشد و اين شخصيت اساسی بحساب می آید. و خوب این کینه توزی نژادپرستانه به مرور زمان جنبۀ مذهبى پیدا کرد و سرانجام تحت نام شیعۀ علی (و مرورا خزیدن زیر قبای اهل بیت و خاندان محمد!) و لکن با شمشير صفويه و تحميل شعار لعنت بر خلفاى راشده بر مردم رسمیت پیدا کرده و مرسوم گردید. و طبعا بزرگداشت فیروز ابولؤلؤ و برپا شدن مقبره اش در ایران «نماد زوال حاکمیت اسلامی» و بازگشت مجدد حاکمیت ساسانی – صفوی در این مملکت می باشد، همان حاکمیتی که امروزه در نظام ولایت فقیهی خمینی و خامنه ای استمرار یافته است. ولی با توجه به اینکه هیچگاه نتوانستند مستقيما و علنا وارد میدان شوند و ماهيت واقعى خود را اعلام نمايند، به نام اسلام و مسلمانى و بيشتر زير نام شیعۀ على و خانواده اش (و نیز خاندان رسول!) ظاهر شدند، همان علی که در دورۀ هر سه خليفۀ راشده نامزد مقام خلافت و جزو کبار صحابه و اهل حل و عقد و از مشاورين اساسى نظام خلافت بود، همان على که در راه فتح ايران مشاور عمر بود و براى پيروزى در جنگ با ساسانیان به او پيشنهاد کرد که شخصا به ميدان جنگ نرود و فرماندهى سپاه را به ديگران بسپارد؛ و خود بعنوان خليفۀ مسلمين در مدينه بماند، همان على که عمر او را عضو شوراى شش نفره جهت تعیین خلیفه بعد از خود قرار داد، همان على که دخترش ام کلثوم را به همسرى عمر درآورد و داماد على گرديد، و بالاخره همان على که بر اساس «بيعت و انتخاب مسلمين»، زمام خلافت را بدست گرفت و بعنوان چهارمین خليفۀ راشده، افسانۀ انتصاب الهى را باطل کرد.

مسئلۀ اساسى ديگر، که دربارۀ خلفاى راشده وجود دارد و این مسئله یکی از ریشه های مواضع خصمانۀ صفوی مبنی بر تحریف قرآن است، موضوع «خلافت شورایی و انتخابی» و منهج انتخاباتی خلفای راشده جهت رسیدن به حکومت و رهبری است، امری که منعکس کنندۀ ماهیت نظام توحیدی و نحوۀ وصول به حکومت و رهبری نزد مسلمين است، مسئلۀ حساس و بنیادینی که متکى به مردم و بيعت مسلمين و بیانگر آزادی و مردمسالارى و کثرت گرایی (خلافت مردمى) می باشد؛ همان اصلی که در طول تاریخ هزار و چهار صد سالۀ اسلامی به «نظام شورایی اسلام» شهرت یافته است. این اصل و مبناء بعد از وفات رسول اکرم و در دورۀ ۳۰ سالۀ خلافت راشده جامۀ عمل پوشید و به مثابۀ «تجلىّ فکر و عقيدۀ توحيدى» و تبيين کنندۀ نظام سياسى اسلام تثبيت و ماندگار شد. در این رابطه و جهت توضيحات بيشتر به تبیین «شوراى سقيفه و ظهور خلافت انتخابی» مراجعه شود. و دربارۀ عداوت با خلفای راشده بخاطر «شورایی و انتخابى کردن حکومت و رهبری»، که حالا اهل وصايت و انتصاب نيز جرئت انکار صريح آن را ندارند؛ بلکه جهت فريبکارى و رضايت زمانه حتى بدان دامن می زنند! بايد گفت: کسان و جرياناتی که مبنای کار و برنامۀ خود را خصومت و کینه توزی با خلفاى راشده قرار دادند و شعار لعنت و نفرين را عليه آنها علم کردند و حالا به «تشيع صفوى – ولایت فقیهی» مشهور هستند، هرچه مربوط و منسوب به اين ياران اوليه و اساسى اسلام و رسول هست، بصورت عناد آميز و خصمانه ای رد و انکار نمودند؟! و لکن  هرگز متوجه اين نکتۀ اساسى نشدند که بالاخره زهر اين همه عداوت و کينه توزی به خودشان بر می گردد، و بجای خلفای راشده خودشان را رسوا و ريشه کن می سازد. اين بود که آنها نه تنها «قرآن تدوين شدۀ خلفاى راشده» را مُحرَّف و تحریف شده تلقی کردند و قرآن اصلی و دست نخورده را نزد مهدی تبلیغ نمودند (و حتی بجايش افسانۀ مصحف فاطمه را جعل کردند)، بلکه نسبت به امر حکومت و مملکت دارى و چگونگی تشکیل حکومت و رهبری هم راه خصومت و عداوت در پيش گرفته و نظام خلافت و متکى بر بيعت و شوری و انتخاب را کلا رد و رفض! نمودند و اعلام داشتند که: رهبرى و زمامدارى اسلامى نمى تواند انتخابى و ناشى از بَیعت مسلمين باشد؛ و تعيين خلیفه و امام و رهبر در محدودۀ «لياقت مردم و انتخاب مردم» قرار ندارد!!! بلکه چنین کاری يک امر «الهى و انتصابى!!!» است و رهبر و حاکم و امام تنها از طرف الله و رسول امکان نصب و تعيين پيدا می کند؟! و آنگاه و در این راستای خصمانه و نژادپرستانه خرافه ای نماند که جعل نکنند! و حتی تحریف و من درآوردی نماند که بر آیات قرآن تحمیل ننمایند. بعدا و با توجه به اينکه حاکم و امام را منصوب الله و رسول اعلام داشتند، در نتیجه امامان منصوب را بدون توجه به سن و سال و لیاقتهایشان «معصوم و مافوق گناه و خطاء!!!» معرفی نمودند؛ منصوبان معصومی که به علت اختلافات فرقه ای و خاندانی و انقطاع نسلی تنها ١٢ تن گردیدند و در بخشی از فرزندان و نوادگان ذکور علی (خلیفۀ چهارم) محصور گشتند. گرچه فرقه بازان نژادپرست به این مقدار از جعلیات و خرافه بازی هم اکتفاء نکردند، و جهت تثبيت جعليات و خرافاتشان، فرزندان و نوادگان علی را (به زور شمشیر صفوی و خرافه گری) بعنوان فرزندان رسول! بر مردم تحمیل کردند، و بدين صورت فرزندان ذکور على و فاطمه تبديل به فرزندان ذکور پيامبر شدند. و بر مبناى اين ساخته کاریها اهل رفض و انکار و «دشمنان خلافت و انتخابات» خود را پيرو ولايت و حاکميت اهل بيت جا زده و زیر قبای بيت نبی خزیدند؛ و مى گويند که نظام و حکومت اسلامى حتما بايد تحت رهبرى و حاکميت اين دوازده تن باشد؟! و از نظر آنها هر نظام و حکومتى که خارج از رهبرى و حاکميت اين دوازده منصوب و معصوم! قرار گيرد، غير اسلامى بوده و صاحبانش غاصب و ظالم هستند!!! با هر ماهيت و عملکردى که داشته باشند، ولو در چنين نظام و حکومتى تمام قرآن اجراء و عملى شود و صاحبانش اهل ايمان و اسلاميت بحساب آیند؟! زیرا چنین وانمود می کنند که حکومت و رهبری حق الهیِ دوازده منصوب و معصوم و مختص آنهاست! و در نتیجه هر حاکم و رهبری غیر از آنها «غاصب و ظالم و متجاوز» تلقی می شود. و اين در حاليست که در دین اسلام و در معايير توحيدى: اولا انتساب خونى و خانوادگى حتی به شخص رسول هيچ امتيازی در پی نمی آورد و چنین چیزی ابدا فضیلت بحساب نمى آيد؛ و روی این اصلِ توحیدی صدها آیۀ قرآن بیان شده است، و آیۀ ۳۸ سورۀ مدَّثِّر که می فرماید «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ» نمونۀ آنهاست (سرنوشت هر کسی وابسته به عملکرد خودش می باشد). ثانیا قرآن مُبین صراحتا هر انسان و بنی آدمی را به شرط «ایمان و عملکرد صالح و رضایت مردم» در خور خلافت و امامت دانسته و او را بصورت طبیعی مستحق رهبری و لایق زمامداری مسلمین اعلام داشته است: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَااسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً (نور - ۵۵): «اللّه و معبود یکتا به ايماندارانِ صالحِ شما {مردم} وعده داده که آنها را وارث و جانشين خود در زمين قرار دهد و رهبرى و حاکمیت را به آنها بسپارد، همانطور که ايمانداران صالحِ قبل از آنها را وارث و جانشين قرار داد، و حتما اللّه دین و دینداری مؤمنان صالح را که بدان رضایت داده {و آن را اختیار کرده اند} تثبیت و امکان پذیر خواهد کرد، و او در سايۀ تحقق نظام خلافت و برقراری حاکميت توحيدى، خوف و ناامنى مؤمنانِ صالح را به آرامش و اطمينان تبديل می کند، همان مؤمنانی که مرا اطاعت و پيروى می کنند و چيزى را شريک من قرار نمی دهند».

لازم به ذکر است که پيامبر بت شکن و شرک ستيز اسلام، فرزند ذکورى از خود بجا نگذاشت تا دستاويز جعّالان خرافه باز گردد، و در نتيجه اهل انتصاب و خرافات براى پوشاندن اهداف اسلام ستیزانه و شرک آلود خودشان استثنائا زنان را هم (عليرغم ماهيت مردمَدارانه شان) منشاء نسل تلقی کردند و یکی از دختران پيامبر به نام فاطمه را (با توجه به اختلافاتی که با خلفای راشده داشت) برای چنین منظوری علم نمودند؛ تا کار پينه دوزى خویش را (ولو با پينه اى نامناسب) بپوشانند. و بدین ترتیب، هم دين توحيدى اسلام را «قبيله اى و خاندانى» کنند، و هم آن را در برابر «صحابه و خلفای راشده» قرار دهند. و لکن همۀ اين قبيله گریها و خرافه بازیهای متضاد با فرهنگ توحیدی و نظام شورایی و تمام اين عجائب و غرائب! براى انکار «بیعت و شوری» در راه وصول به حکومت و زمامدارى بوده و هست؛ امری که قرآنی است و توسط صحابه و خلفای راشده تجلی پیدا کرده است. و اما بجای تسلیم شدن در برابر روش توحیدی و انسانی حکومت و زمامداری (مبنی بر انتخاب و بیعت)، مُروج «امامت مُنتصب و مُطلقه» شدند؛ همان چیزی که امروزه در ایران ولايت مطلقه ترویج و تحمیل می شود و نظام ولایت مطلقۀ خمينى و خامنه ای زاييدۀ اين فکر و تصور خرافى و شرک آميز و استبدادى است. و همان نظامى که آن را نظام اسلامى و حکومت اسلامی می خوانند! بدون اينکه احتیاجی به حضور امام معصوم و منصوبشان داشته باشند!!! و بدين صورت (بعد از اينهمه عداوت و لعنت بازی) حتی از اصل ادعاى خودشان در مورد «انتصاب الهى و عصمت حاکم اسلامی» عدول کردند؛ اما با وجود این، ماهيت انتصابى و غير انتخابى نظام و حکومت خود را حفظ نمودند. و خوب مثل اينکه قسم خورده اند که هرگز و حتی بعد از یأس از امام معصوم و منصوب! تن به «نظام شورایی و انتخاباتی» ندهند!!! تعهد خبیث و بت پرستانه ای که از این واقعیت سرچشمه می گیرد که خودشان هم خوب میدانند که با وزیدن «نسیم آزادی و انتخابات» اثری از این افکار جعلی و از این ساخته کاریهای استبدادی و پوسیده باقی نخواهد ماند.

البته انتصاب گرايان صفوی – ولایت فقیهی، که اسلامیت و مسلمانی را (در میان شیعه یان) خاندانى و قبيله اى کرده اند و ارزشهاى جاهلى را زير نام اهل بیت و خاندان نبیّ (و در واقع خاندان على) استمرار بخشیده اند؛ نسبت به شُبهه سازی حول قرآن هدف اساسى ديگرى هم داشته اند و آن اينکه: با توجه به این مسئله که آنها مُدعى «نصب الهى حاکم و امام» بوده و دنبال آن می گشته اند، اما براى اثبات اين ادعاى جعلى و معارضانه چيزى در قرآن نیافته اند (چرا که قرآن بجاى نظام انتصابى و غير انتخابى، نظام شورايى و مُبتنى بر بيعت را ارائه داده است)، در نتيجه بجای دست کشیدن از اهداف جعلی و خصمانۀ خود، قرآن محفوظ و مفهوم را متهم نموده و گفته اند که نام امامان منصوب و معصوم! از قرآن حذف شده است؟! اما با توجه به اينکه در بعضی اوقات و ادوار چنين ادعايى برايشان سنگين و خطرناک بوده، بجاى اصرار بر تحريف قرآن، بيشتر به تاويلات نامربوط و خنده آور (که در تفاسیر صفوی وسیعا و به وفور یافت می شوند) متوسل شده اند، تا به زور اين تاويلات من درآوردی نام افراد مورد نظر خود را و نيز انتصاب و عصمت آنها را از قرآن مُبین استخراج نمايند؟! اينست که رابطۀ رد و انکار قرآن از طرف اهل انتصاب و خرافه پرستی (که هميشه در پى وصايت و انتصابى کردن نظام اسلامى و خاندانى و قبيله اى کردن آن بوده اند)، داراى نسبتی تنگاتنگ با رد و انکار نظام شورايى و خلافت مردمى بوده است. و چون سه خليفۀ راشدۀ اول مسئوليت جمع آورى قرآن را به عهده گرفتند و همچنين متحقق کنندۀ «نظام شورایی و خلافت انتخابی» بودند (و طبعا آن را نیز رهبری کردند) و نهایتا و در میدان فتوحات و جهاد مسلحانه موفق به اِسقاط و براندازی امپراتوریهای ساسانی و رومانی گشتند، در نتیجه خصومت اسلام ستیزان و عداوت اهل لعنت و انکار متوجه این بنیانگذار گرديد، تا جایی که حتی اصطلاح قرآنی «خلافت» همراه با اسامی «صحابۀ رسول» مورد بغض و کینۀ آنها واقع گردید، بحدی که بعد از حاکمیت شمشیر صفوی در ایران، همۀ اینها در ایران (بین شیعه یان) و در فرهنگ و ادبیات آن ممنوع گردید، ممنوعیتی که در سایۀ نظام ولایت مطلقه شدت و گسترش پیدا نموده است. و همین حالا نام هر جنایتکاری در ایران آزاد است (از جمله پرویز و چنگیز و اسکندر و تیمور و نامهای صفوی و نامهای غربی و......) و لکن حتی در مناطق سُنیّ نشین ایران نامهای صحابۀ رسول (ولو در محدودۀ نامگذاری فرزندان) از ممنوعیت نزدیک شده است؟!

با توجه بدین واقعیات، مشخص می شود که دوستی و دشمنی با خلفای راشده، دوستى و دشمنى با چند شخص و حتی اکثر صحابه نيست؛ بلکه مسئلۀ اساسى، علت و یا علل این دوستی و دشمنی است! و طبعـا مـوضوعِ یک فکر و فرهنگ و یک خط و منهج مطرح است. بنابر این، قضيه بسيار کلیدی و بنیادی است و عالیترين اصول توحيدى و اسلامى و کليدی ترين ابعاد عقيدتى و سياسى اسلام در ميان است، و آنهم عبارتست از: «قبول و انکار قرآن و قبول و انکار نظام شورايى و خلافت انتخابی»؛ چیزهایی که از طريق خلفاى راشده بدست ما رسيده اند. و خوب بدیهی است وقتی که کسی مسلمان است، نمی تواند با چنين شخصيت هاى اساسى دشمنى و خصومت بورزد و آنها را «کافر و منافق و غاصب و لعنتى» قلمداد نمايد. و اصلا چه قوم و جامعه ای در این دنیای پهناور (جدیدا و قدیما) و یا حتی چه شخصی وجود دارد که «عالیترین مقدساتش» را از راه پست ترین انسانها و خبیثترین اشخاص اخذ و دریافت کرده باشد؟؟!! آیا غیر از اینست که در کرۀ زمین و در میان بنی آدم همچون چیزی وجود نداشته و ندارد؟! آخر چطور ممکن است کسی فکر کند «جمع و تدوین کتابهای عقیدتی اش» از طریق افراد منافق و غاصب انجام گرفته است؟؟!! و بدتر از اینها: مگر ممکن است که جامعه ای خودش مُروج و مُبلغ عمق پستی و پلیدی کسانی باشد که معتقد است آنها مصدر مقدسات او هستند؟؟!! آری؛ چنین چیزی ابدا ممکن نیست! و آشکار است این لعنتچیهای صفوی – ولایت فقیهی نیز (که تا عمق وجودشان اسلام ستیز هستند)، اینقدر دیوانه و نفهم نیستند که چنین باشند؛ و همین است که آنها نیز موضعی که توقع می رود اتخاذ کرده اند، و حقیقتا قرآنِ خلفای به قول خودشان منافق و غاصب و ملعون را (که اکنون در دست مسلمین است) قبول ندارند. و خاصتا در تمام کتب و منابع اصلی شان، اعم از کتب حدیث شان، مثل کتاب کافیِ کُلَینی و بِحار الانوارِ مجلسی، و نیز تفاسیرشان، مثل تفسیر صافی و تفسیر قمی، و یا آخوندهای مشهورشان، مثل حسین نوری طبرسی در کتاب «فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب ربِّ الارباب»، که متأخر و معاصر است. و خوب در این رابطه صراحتا آنها اعلام موضع کرده و قرآن موجود را زیر سؤال برده اند؛ و این موضع را در دهها و صدها روایت ساختگی و کتب خشم آلود و فرقه ای اعلام داشته اند. و جالب اینکه آخوندی مثل حسین نوری که در کتابش حوالی «دو هزار روایت صفوی برای مُحرٌف بودن قرآن گرد آوری کرده است؛ آنهم جلو چشم همۀ مراجع و آخوندهای متظاهر به اسلامیت و مسلمانی!!لکن بعد از این همه قرآن ستیزیِ این آخوند صفوی، سرانجام ایشان در «صحن علویِ نجف و به زعم خودشان علی! به خاک سپرده می شود.

 حال آیا اینها همه اش «جهالت و بی خبری یا تصادف و بی هدفی» است؟! ابدا چنین نیست، و اگر اینطور است، پس چرا هیچ مرجع و آخوند سرشناسی از آخوندهای صفوی او را بعنوان اسلام ستیز و مرتد اعلام نکرده است؟! و این در حالیست که حتی عدم اعتراف به انتصاب و عصمت امامان نزد آخوندهای صفوی مایۀ کفر و ارتداد است؟! آخر مگر غیر از اینست که: «کتاب آخوند نوریِ طبرسی از کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی» بسیار ضد قرآنی تر  و ضد اسلامی تر است؟! پس چرا سلمان رشدی توسط آخوندهای صفوی و مشخصا روح اللّه خمینی کافر و مرتد اعلام می شود، اما آخوند حسین نوری طبرسی تکریم و مورد احترام قرار می گیرد؟! بگذریم از اینکه سلمان رشدی نه مُحدث و فقیه مشهور است و نه ربطی به اسلامیت و دینداری اسلامی داشته است؛ و بعد از مرگ نیز قرار نیست که در صحن علوی! به خاک سپرده شود؟! پس با توجه به این توضيحات، خوب مشخص می شود که «منشاء عداوت با خلفای راشده در کجا قرار دارد؟؟!!»؛ خلفایی که همیشه بعد از رسول قرار داشته اند و جزو کبار صحابه و بلکه در رأس صحابه بوده اند، و سوابق درخشان و پرافتخارشان بر همگان آشکار و عیان است، و از اول تا آخر نبوت توحیدی با جان و مال در راه اسلام و پیروزی مسلمین تلاش و جهاد کردند و دائما ياران اصلى رسول بودند. و دوران خلافتشان هم خاصتا دورۀ خلفای اول و دوم (ابوبکر و عمر و مشهور به شَیخَین) از نظر دوست و دشمن درخشان ترين دوره هاى تاريخ اسلام بعد از پيامبر محسوب می شود و در اين رابطه همه متفق القول هستند، تا جایی که حتی انشعاب شیعه یان به زیدی و امامی ناشی از اعتراف و عدم اعتراف به تقوی و عدالت آنها بوده است. البته بايد توجه داشت که بیان اين حقایق به معناى مطلق کردنِ ماهیت و شخصیت خلفاى راشده و انتقاد ناپذيرى آنها نيست، و لکن «بين لعنت و تکفير و دشمنى با داشتن نقص و اشتباه بشری» تفاوت اساسى و فاحشی وجود دارد. و طبعا مسئلۀ آنها دشمنی با اسلام و مسلمین و انکار قرآن است، نه نقد و انتقادی که از نظر موحدین آزادیخواه حتی شخص رسول هم از آن بی نصیب نمی شود (و آیات عتاب هم بیانگر همین حقیقت است). اینست که فاصلۀ قضايایی مانند امانتدارى در جمع آورى قرآن و يا مسئلۀ نظام شورايى و انتخاباتی (که بیانگر نظام توحیدی است نه نظام ابوبکر و عمر و عثمان)، با قضاياى ديگر و نقص و کمبودهاى طبيعت بشرى، تفاوت بنيادى وجود دارد. و با توجه به اینکه: هم تدوين و جمع آوری قرآن و هم نحوۀ تشکيل حکومت و رهبرى، مستقيما به خلفاى راشده بر مى گردد، در نتیجه «دوستى و دشمنى با آنها و تأیید و رفض شان» به معناى تاييد يا انکار اين دو قضيۀ اساسى است؛ و من البدایه و از دوران صحابه تا حال مسئله بهمین صورت بوده است. پس خلفاى راشده، اشخاص بى طرف و بی کاره اى نیستند که دوستى و دشمنى با آنها به حال کسى فرق و تفاوتی نداشته باشد؛ بلکه دوستى با آنها و بخشیدن صفت امين به این شخصیت های اساسی و تأیید منهج شورایی و انتخابی شان به معناى ايمان به سلامت قرآن و عبور مطمئن در دورۀ تدوین و جمع آوری، و اعتقاد به نظام شورايى و حکومت انتخابی و متکی به رأى مردم مسلمان (خلافت مردمى) است.

آری؛ شمشير صفويه و تحميل شعار «لعنت برخلفاى راشدين!» براى ارتداد ايرانيان علم شده بود؛ اما بخاطر اينکه مردم و اقوام ايران به اسلام و اسلاميت مؤمن بودند، نتوانستند به اهداف خود برسند!  و در نتيجه راه تنازلات و عقب نشينى در پيش گرفتند و ناچارا ايرانيان را به نام اسلام! اما به زور شمشير شاه اسماعيل و ريختن خونشان آنها را بسوی لعنت خلفاى راشده و انکار قرآنِ مُدوَّن شدۀ آنها و اعتقاد به قرآن مهدى! کشاندند و به دين توحيدى اسلام «ماهيتى قبيله اى و خاندانى و سلطنتى» بخشيدند، و زير نام شيعۀ على و اسلام اهل بيت به تکفير و تفريق مسلمين پرداختند. و همین است که در تشيع صفوى – ولایت فقیهی «همۀ مسلمين» بيگانه اند! و حتى در صدر اسلام محمد و على بعنوان «باندى هم راز» ظاهر می شوند، به نحوى که بقيۀ صحابه و مسلمين را بيگانه و غير خودى تلقى کرده اند و  نخواسته اند که همه چيز را حتى با «کبار صحابه» در ميان بگذارند؟؟!! و در تصورات شیطانی و جادوگرانۀ این بهتانچیان، محمد و علی طرحها و مسائل اساسى را مخفيانه حل و فصل می کرده و از نامحرمان (مسلمين و صحابه) پنهان می کرده اند؟؟!!  اينست قياس به نفس! جريانى که از اول، کارش پنهانکارى و تقیه گرى و نفاق بازی بوده؛ همانها نیز شايع می کنند که رسول الله (که مأمور به بلاغ مُبین و اعلام کامل رسالت است) مخفى کارى نموده است؟! لازم به ذکر است که در ايران بعد از صفويه و حتى در دورۀ صفويه، شاهان و اُمرايى بوده اند که لعنت خلفاى راشده را ممنوع کرده اند (و شاه حسین صفوی نمونۀ آنهاست)، اما در دورۀ نظام ولايت مطلقۀ خمينى؛ با توجه به اینکه خود خمینی یک شیعۀ غالی و صفوی بود و عداوت بی پایانی با خلفای راشده داشت (به کشف الاسرارش مراجعه کنید)، نه تنها در اين رابطه هيچ ممانعتى بعمل نيامد، بلکه اين سنت پليد شاه اسماعيل رواج بيشترى پيدا کرد و بیش از هر زمانی گسترش یافت. و خاصتا مراسم سخیف و ابلهانه ای مثل «رفع القلم - عُمرکشان» بسیار رایج و شایع گردید؛ مراسمی که در آن به شادی مرگ عمر (به تصور آخوندهای هرزه و بغیض و فحاش)، ملائکه ثبت گناهان را تعطیل می کنند و به این اَنفُس هرزه و خبیث اجازه می دهند که در مقبرۀ ابو لؤلؤ و جاهای دیگر مرتکب هر نوع گناه و هرزه کاری شوند. و خوب اينهم ناشى از اين حقیقت است که: اولا فکر و فرهنگ تشیع صفوی و ولایت فقیهی بر پايۀ «بغض و عداوت با اسلام و مسلمین و صحابۀ رسول و فاتحین ایران» بوجود آمده است، و خوب اهل این خط و مسیر هم در این چند قرنۀ اخیر روی این اساس حرکت کرده اند. ثانیا ابراز این همه بغض و عداوتِ سیاه، ناشی از ضعف و شکست مسلمین و زیر سلطه واقع شدن و مغلوبیت آنها در دورۀ معاصر می باشد؛ و بدین خاطر اهل «مجوسیت و صفویت و ولایت فقیه» از مرحلۀ تقیه و پنهانکاری عبور کرده و در سایۀ حمایت غربی و خواست آنها (بعد از صفویه) وارد مرحلۀ جِهار و عُقده دری و ابراز عداوت و فحاشی گشته اند. بدیهی است که منظور مفکر بزرگ و شرک ستیز ایران مرحوم على شريعتى هم از تشيع سیاه صفوى همين فکر و فرهنگ بغیض و اسلام ستیزانه و خرافاتی بود؛ که بالاخره و در غياب ایشان در «نظام ولايت مطلقه» تجلى پيدا کرد، و دشمنى با خلفاى راشده بدون سر و صدا (همان خُفیه کاری و روش سرّ مگو) جزو ارکان نظام ولايت مطلقۀ خمينى و خامنه ای گرديد. بلی؛ اهلِ لعنت و استبداد، هم لعنت و تکفير می کنند و هم منادى وحدت و اتحاد می شوند؟! و هر کسى هم که روی اين نفاق و دجّالیت روشنگری نمايد و اين حيله گریها را زير سؤال ببرد، با مُستبدینی روبرو می شود که از طرفی زبان و قلم خود را باز و بلا قید گذاشته و از طرف دیگر زبان و قلم مخالفان و دیگر اندیشان را قفل و مهر و موم کرده اند.

سازمان موحدين آزاديخواه ايران
۱۵ شعبـان ۱۴۲۶ - ٢٨ شهريور ۱۳۸۴