هلال شيعي، برندهترين استراتژي ايران
عراق جديد و نقش جمهوري اسلامي ـ ۱
۱۱ مهر ۱۳۸۴ - قبل از ظهر ۱۱:۵۳
بازتاب
سيدمحمد صفايي seiied@hotmail.com
«فرصتها ميگذرند همچون گذر ابرها»؛ اين سخن گرانمايه اميرالمؤمنين
علي(ع)، نه تنها با حيات فردي و شخصي انسانها، به حيات سياسي، اجتماعي
آنان نيز معطوف ميباشد، در طول حيات سياسي اجتماعي هر دولت ملتي فرصتهايي
مناسب، زودگذر و تكرارناشدني پيش ميآيد كه اگر از آنها حداكثر استفاده و
بهره نشود، در آينده باعث خسران و تأسف خواهد شد. با نگاهي گذرا به تحولات
داخلي و پيراموني كشورمان در ساليان اخير، آشكار ميشود كه از اين دست
فرصتها كم نبوده است.
در اينجا روي سخن به رويدادهاي خارجي و تحولات پيراموني كشور است؛
پتانسيلها و فرصتهايي از آن قسم كه در جمهوريهاي تازهاستقلاليافته
شوروي (آسياي ميانه و قفقاز)، افغانستان يا در كشورهاي غربي وجود داشت و ما
حداكثر بهره و استفاده را از آنها نبرديم. شايد اگر ما پس از انحلال شوروي
در حوزه كشورهاي تازه استقلاليافته، نقش فعالتري ايفا ميكرديم، ديگر
امروز مشكلي بر سر چند درصد سهممان در درياي خزر نداشتيم و يا اين مثل
دردناك كه برخي پس از تسلط طالبان بر بيشتر افغانستان ميگفتند كه: بيست
سال خرج افغانستان را ما داديم، سودش را پاكستان برد.
به هر حال، گذشته برنميگردد و بايد انديشهاي براي حال و آينده كرد.
اكنون نوبت به سرزمين ناب و بكر بينالنهرين رسيده است. امروز عراق عزيز ـ
كه عزتش براي ما جنبه اعتقادي و معنوي دارد ـ به طعمهاي لذيذ براي گرگان
درنده و دزدان گردنه تبديل شده كه هر كدام، از سويي قصد چنگ زدن به آن را
دارند؛ بنابراين، در اين ميان، ما به عنوان همسايه و دارنده مرزي طولاني و
از آن مهمتر نزديكترين دولت ـ ملت از لحاظ اعتقادي و مذهبي با عراق چه
نقشي داريم؟
در اين نوشتار، سعي شده است به بررسي استراتژي و راهبرد جمهوري اسلامي
ايران در قبال عراق جديد پرداخته شود؛ بنابراين، پيش از ورود به دوران
جديد، نقلقولي تأملبرانگيز از استراتژي و راهبرد جمهوري اسلامي ايران در
قبال حكومت بعثي صدام، ميآورم. چند سال پيش و قبل از حمله اخير به عراق در
گفتوگويي كه با يكي از مسئولان مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق در تهران
داشتم، وي نقلقولي آورد كه به خوبي مبين استراتژي جمهوري اسلامي ايران در
قبال عراق زمان حاكميت صدام بود. اين دوست به نقل از مشاور يك مقام
عاليرتبه جمهوري اسلامي ميگفت كه (نقل به مضمون): «شما اگر همسايه بد و
شروري داشته باشيد، به حدي كه قادر به تحمل وي نباشيد، چه ميكنيد؟ راه اول
اين است كه به حدي با او درگير شويد كه او را شكست داده و مجبور به ترك محل
كنيد. راه دوم اين است كه شما مجبور به ترك محل گرديد و راه سوم اينكه
مجبور به مصالحه و تحمل و مدارا با آن همسايه شرور شويد. گزينه نخست، در
ساليان جنگ تجربه شد و نتيجه مطلوبي از آن به دست نيامد. گزينه دوم هم عملا
امكانپذير نبود و ما مجبوريم در وضعيت فعلي، گزينه سوم را پي بگيريم».
با نگاهي گذرا به رفتار دولتهاي پس از دفاع مقدس، كاملا آشكار ميشود كه
گزينه سوم؛ يعني مصالحه و تحمل و مدارا در دستور كار قرار گرفت تا جايي كه
بنا بر اخبار، يكي از بلندپايگان حكومتي از صدام به عنوان «برادر صدام»!
ياد كرده بود. با اينكه شايد در همين ساليان، ايدهآل هر دو حكومت عراق و
ايران باز هم گزينه نخست؛ يعني نابودي همسايه بود ـ كه شاهد اين مدعا،
حمايت هر دو حكومت از دشمنان خونين يكديگر بود ـ ولي در عمل، اين گزينه بنا
به دلايلي توفيقي پيدا نكرد و از دست اپوزيسيون هر دو طرف هم كاري
برنميآمد و ما سرانجام مجبور به گزينه تحمل و مدارا شديم.
به هر حال، اين واقعيت تلخ را نقل كردم تا به امروز برسم. عراق امروز، ديگر
از چنگ يكي از بيرحمترين ديكتاتورهاي تاريخ آزاد و رها شده است.
ميگويند، نخستين خطاي ديكتاتور، «رحم» اوست، ديكتاتور اگر رحم كرد، خطا
كرده است. صدام به هيچ احدي رحم نكرد؛ در حقيقت او ديكتاتوري ممتاز و
نمونه! بود، چون كاملا بيرحم و شفقت بود و كوچكترين مخالفت و خطر را در
نطفه خفه ميكرد.
به هر حال، امروز در عراق، نه تنها ديگر دشمنان حكومت نميكنند، بلكه
عدهاي از دوستانمان به قدرت رسيدهاند.
اكنون پرسشي مطرح است مبني بر اينكه آيا جمهوري اسلامي ايران براي دوران
جديد، تدبيري انديشيده ـ كه حتما همينگونه است ـ و پرسش اساسي آنكه
استراتژي و راهبرد جمهوري اسلامي در قبال عراق چيست؟
براي پاسخ به اين پرسش و تبيين راهبردها و استراتژيهاي پيشرو، مجبوريم
دوباره از مثال همسايه بهره گيريم. اين بار برخلاف مورد پيش، همسايه شما
دوستي قديمي است كه ساليان طولاني با او رابطه داشته و به قول معروف، با او
نان و نمك خوردهايد. اين همسايه از قضا بسيار ثروتمند و متمول بوده و چشم
بسياري از دزدان و سارقان حرفهاي را به خود دوخته و آنان مترصد كوچكترين
فرصت براي دستبرد به منزل و به يغما بردن آنند حال ما به عنوان همسايه و
دوست قديمي و مهمتر از آن، هممذهب و همدين چه بايد كنيم؟ آنچه به ذهن
نگارنده خطور ميكند، اين است كه ما سه راه پيش رو داريم: راه نخست اينكه
در گوشهاي آرام نشسته و شاهد به يغما رفتن اين منزل به دست سارقان باشيم،
راه دوم آنكه خود به جمع آنان ـ دزدان ـ پيوسته و براي عقب نماندن از
قافله، گوشهاي از اين منزل را از آن خود كنيم، و اما راه سوم، اين است كه
همچون برادري بزرگتر از اين منزل و اهلش محافظت و حمايت كرده تا در آينده
با ايشان خانوادهاي بزرگتر و قويتر تشكيل دهيم. به همين مختصر مثال
بسنده ميكنم.
حال با توجه به مطالب فوق، بايد بررسي كرد كه در روابط آينده عراق، كداميك
از راهبردهاي سهگانه يادشده را در پيش گيريم.
راهبرد نخست؛ يعني سكوت و نظاره عقلا، مردود است و مسلما نميتوان نسبت به
تحولات عراق بيتفاوت بود. در مورد راهبرد دوم، بايد گفت درست است كه
امروزه روابط بينالملل يا بهتر بگوييم روابط بينالدول، بر پايه منافع و
مصالح تنظيم ميشود و اين منافع مشتركند و روابط مشترك ايجاد ميكنند و
درست است كه اين روش در كوتاهمدت براي ما منافعي را خواهد داشت، اما
نميتواند در ميانمدت و بلندمدت پاسخگوي اهدافمان باشد، زيرا روشي يكطرفه
و ناجوانمردانه است، چراكه منافع يكي از دو طرف در آن لحاظ ميشود و طرف
مقابل با ضرر و خسران روبهرو خواهد شد. از سوي ديگر، اين راه و روش اساسا
با منش رفتاري نظام اسلامي همخواني ندارد و اما در راهبرد سوم كه راهبردي
بلندمدت بوده و منافع طرفين در آن لحاظ ميشود، رابطه، سخن از منافع و حتي
استراتژيها و راهبردهاي مشترك فراتر رفته و به ديدگاهها، افكار و
رفتارهاي مشترك ميرسد و سرانجام به نوعي پيوند اتحاد و اخوت منتهي
ميشود. اين نوع رابطه را هماينك جمهوري اسلامي ايران در لبنان (آن هم با
شيعيان) تجربه ميكند و نتايج اثربخش آن را مشاهده ميكنيم. اين نوع رابطه
حتي يك گام فراتر از روابط با سوريه است و نميتوان اين دو را با هم يكي
دانست.
براي مثال؛ ميتوان از روابط ايالات متحده با كانادا و اروپا يا كشورهاي
عربي حاشيه خليج فارس نام برد، به گونهاي كه نميتوان اختلاف مبنايي و
اصولي ميان ايشان پيدا نمود و اگر هم اختلافي باشد، حاشيهاي و از سر
سهمخواهي و منفعتطلبي است. از سوي ديگر، تهديد عليه هر كدام، تهديد عليه
ديگري تلقي ميشود و جالب است اضافه كنم كه از روابط ايالات متحده و اروپا
به رابطه پسرعموها و از روابط شيخنشينها به رابطه برادران ـ كه عربستان
نقش برادر بزرگتر را ايفا ميكند ـ ياد ميكنند.
با نگاهي واقعگرايانه به اين نوع روابط ويژه، درخواهيم يافت كه يكي از علل
اصلي و پايههاي بنيادين اين نوع روابط، اشتراكات مذهبي، اعتقادي و
ايدئولوژيك است. يكي از دلايلي كه ما نتوانستيم در ساليان پياپي با كشورهاي
عربي، روابط مستحكمي برقرار كنيم، اختلافات مذهبي است كه بسيار مهمتر از
اختلافات قومي ميباشد. اگر شيعيان در اين كشورها در اقليت نبودند و
ميتوانستند، به حقوق خود يا به اركان قدرت دست پيدا كنند، به طور حتم،
روابط ما با كشورهاي عربي، امروزه دگرگون بود. براي اين سخن ميتوان از
مثالهاي گوناگوني سود جست كه بهترين آنها، روابط بنيادين و مستحكم جمهوري
اسلامي ايران و شيعيان لبنان ـ به رغم تفاوتهاي قومي و نژادي و تنها به
دليل اشتراك مذهبي و اعتقادي ـ است.
اميدواريم كه شيعيان در كشورهاي ديگر، چه در اقليت و چه در اكثريت به حقوق
حقه خود دست يابند و اما اكنون كه شيعيان عراق پس از سالها رنج و عذاب و
در حاشيه بودن با توجه به قدرت اكثريت خود، توانستهاند به برخي از حقوقشان
دست يابند و اركان مهم حكومتي را از آن خود كنند، وقت آن است كه با ايشان
بنياني نو براندازيم.
روابط دو دولت و ملت از اين پس بايد بر پايه مشتركات فيمابين تنظيم شود و
اختلافات تا جايي كه ممكن است، به حداقل كاهش يابد و حتي برخي اوقات طرفين
با بزرگواري و سعه صدر از اين اختلافات چشمپوشي كنند. طرفين ايراني و
عراقي منافع خود و طرف مقابل را خوب ميشناسند. درست است كه عراقيها
ساليان اوليه حكومتداري را تجربه ميكنند، اما از ساليان تبعيد در نقاط
مختلف جهان، نكتهها و درسهاي بسيار آموختهاند. طرفين به هيچ وجه نبايد
روابط را بر اساس منفعتطلبي و نفع كوتاهمدت پايهريزي كنند. اين نوع
رابطه، نه تنها فراتر از روابط معمول ديپلماتيك، سياسي، اقتصادي و... است،
بلكه روابطي عميق بر پايه بنيانهاي اعتقادي و مذهبي مشترك ميباشد. به
عبارت ديگر، روابط از نوع منفعتمحور به مذهبمحور تبديل ميشود و اين
منافع نه تنها پيونددهنده ايران و عراق شود، بلكه عقايد محكم و متين شيعي،
محور روابط قرار گيرد. به تجربه نيز ثابت شده است كه اين نوع روابط، بسيار
عميق و پايدار خواهد بود. جمهوري اسلامي ايران، نيازي به دخالت يا حضور
مستقيم در عراق ندارد ـ برخلاف ايالات متحده كه با پرداخت هزينههاي گزاف،
حضور خود را محقق ساخته ـ بلكه با تقويت روابط با دوستان و همفكران خود،
نوعي هماهنگي اعلامنشده ميان دو طرف ايجاد ميشود.
از سوي ديگر، اين نوع روابط كمك ميكند تا جمهوري اسلامي ايران، مرزهاي
اعتقادي خود را گسترش داده و خود را به مرزهاي جغرافيايي محصور نكند، چراكه
تأمين امنيت به مرزهاي جغرافيايي محدود نيست.
خلاصه آنكه اگر نظريه امالقراي جهان اسلام به دلايل مختلف به صورت مطلوب
عملي نشد، اما چه بخواهيم و چه نخواهيم، نظريه هلال شيعي (زنجيره شيعي)
اكنون به مرحله فعليت و باروري رسيده است. در حقيقت، بايد گفت كه زنجيره
شيعي از قرنها پيش به صورت اجتماعي و فرهنگي شكل گرفته بود و نيروي آن به
صورت بالقوه وجود داشت و دامنه آن از لبنان تا پاكستان را فرا ميگرفت كه
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، خود را به صورت سياسي و بينالمللي
نمايان ساخت و آن پتانسيل عظيم به فعل تبديل شده، كه انشاءالله از اين پس
با اتحاد و اخوت بيشتر، جريان اصيل شيعه در نقاط مختلف دنيا و منطقه شيعيان
به حقوق حقه خود دست يافته و قدرت حق را بر رخ جهانيان نشان دهند كه صد
البته ما اين تغيير و تحولات را از دريچه اعتقادي تحليل و آن را زمينهسازي
براي رويداد عظيم و مهم آخرالزمان تلقي ميكنيم.
براي تحقق اين استراتژي و راهبرد به تاكتيكها و راهكارهاي گوناگوني نياز
است كه ميكوشيم به برخي از آنها در مورد عراق اشاره كنيم.
اين تاكتيكها و راهكارها را ميتوان به سه دسته «كوتاهمدت»، «ميانمدت» و
«بلندمدت» تقسيم كرد:
الف: در كوتاهمدت آنچه مهم بود، اثبات ناتواني اشغالگران در اداره امور
عراق و سپردن حكومت به دست اكثريت ملت اين كشور بود كه با عنايت خداوند
متعال و رهبري مرجعيت بزرگوار و اتحاد و اخوت بيشتر جريانهاي شيعي، اين
امر در كوتاهمدت محقق شد و حكومت عراق پس از سالها ـ و براي نخستين بار
پس از تشكيل عراق ـ در اختيار صاحبان اصلي آن، كه همان اكثريت شيعه بودند،
قرار گرفت، تا گامي باشد در جهت احقاق حقوق حقه و از دست رفته اين قشر
مظلوم و ستمديده ملت عراق.
|