بسم الله الرحمن الرحيم

استعمار صهيونى؛ نماد سلطه گری و اشغالگری غربی

داستان طولانی موسوم به «صلح اُسلو» عمق استعمار «غربی - صهيونى - استیطانی» در فلسطين را به همگان و از جمله به کسان و جرياناتى که نسبت به امکان صلح با غاصبان امريکى - صهيونى، مفتون و خوش بين بودند، افشاء نمود. و در اين ميان اين اصل اساسى هرچه بيشتر عيان گرديد که: «استعمار صلیبی - صهيونى براى صلح بوجود نيامده تا بخواهد و يا بتواند صلح نماید!». و هجوم مجدد این غاصبان اشغالگر به شهرهاى واگذار شده به حکومت فلسطينى و اشغال دوبارۀ آنها و راه اندازى شبکه های ارهابی و قتل و کشتار مردم فلسطين و حبس و بازداشت معترضان (با پشتبانی و مشارکت آمريکا و سلاحهای ویرانگر آن) اين اصل را عملا و مثل همیشه در جلو چشم جهان به اثبات رساند، و حالا بعد از نيم قرن و اندى قتل و تخريب و غصب و تهجير بايد همه به اين اصل متقاعد شده باشند.

کسانى که عميقاً قضيۀ فلسطين را تعقيب میکنند بخوبی می دانند که صلح با غاصبان امريکى - صهيونى در فلسطين ممکن نيست، زيرا صلح با جهتى ميسر است که زمينه هاى صلح را نابود نکرده باشد. غاصبان صهيونى - امريکى کارى کرده اند که حتى مجالى براى پايه هاى جامعۀ فلسطينى باقى نمانده است. در طول اين ده ساله نيز اين غاصبان کارى کرده اند که صلح با آنها يک افسانه شود و صحبت در اين رابطه جز نشانۀ دست نشاندگى و تسليم طلبى نيست. و ادامۀ وارد کردن يهودى و چند برابر کردن مستعمرات يهودى و اسکان دهى يهوديان وارداتى در مناطق کنارۀ غربى و باريکۀ غزه، سندى اساسى در پيچيده تر کردن اوضاع و ناممکن کردن صلح و لغو عملى آن ميباشد و ازصلح اسلو و اصول اساسى آن هيچ اثرى باقى نمانده است. مسائل ديگر ازقبيل دولت فلسطين و اعادۀ قدس به مسلمانان فلسطينى و بازگشت آوارگان فلسطينى به شهر و ديار خود، حتى قابل بحث هم نيست. و اين واقعيت ناشى از اين اصل اساسى و اين پايۀ سياست قدرتهاى استعمارگر و امپرياليست است که: عقب نشينى در مکان و جبهه اى، زمينۀ عقب نشينى در کل سلطۀ استعمارى و امپرياليستى را اقتضا ميکند. زيرا سلطۀ جهانى استعمار و امپرياليسم ازهم تفکيک ناپذير است، و قضيۀ فلسطين و استعمار امريکى- صهيونى تنها بخشى و جبهه اى از نظام سلطۀ استعمار و امپرياليسم است، و اين استعمار استيطانى و پنجاه ساله، تنها در سايۀ توجه به سلطۀ جهانىِ استعمار وامپرياليسم فهم شدنى و در اين چهارچوبه قابل طرح و مطالعه است. بنابر اين اگر جريانات آزاديخواه و استقلال طلب فکر کنند که ميتوانند در نقطه اى بر استعمار و امپرياليسم پيروز شوند، در حاليکه در نقاط ديگر، سلطۀ استعمارى و امپرياليستى باقى است، دچار اشتباهى اساسى شده اند، مگر اين پيروزى را موقتى و مقدمه اى براى پيروزى در بخش ها و جبهات ديگر تلقى کنند. ايران يکى ازجبهه ها بود که استعمار و امپرياليسم درآن شکست خورد، اما چون تفکر فرقه اى و قومى بر رهبرى قيام مردم ايران در سال ۵۷ حاکم بود، اهداف قيام نه تنها در جبهۀ ايران محدود ماند، بلکه توان و نيروى حاصل از قيام عليۀ خود مردم ايران و همسايگان و نيروهاى آزاديخواه و استقلال طلب بکار رفت و قيام ناکام گشت. و به قول معروف: استعمار و امپرياليسم از دروازه بيرون رانده شد ولى مجدداً از پنجره بازگشت، پنجره اى که از طرف رهبرى حاکم بر قيام مردم گشوده شد، و از طريق برقرارى مجدد نظام استبدادى و سرکوب مردم ايران و باز کردن دروازه هاى غارت استعمارى و امپرياليستى، همه چيز به حالت اولش برگشت، و تنها نام نظام شاهنشاهى جاى خود را به نام نظام ولايت فقيهى داد، و بدين شيوه قيام مردم ايران خنثى گرديد.

اين واقعيت بيانگر اين اصل عمومى است که جهان امروز تنها از يک جهت و جبهه دهکده نيست، بلکه از هرجهتى دهکده شده، ازجمله درابعاد سياسى، نظامى، اقتصاد، فرهنگى و.... يک دهکده و داراى اثر و تأثر اساسى است و ممکن نيست که جايى آزاد باشد ولى جاهاى ديگر تحت سلطۀ استعمار وامپرياليسم قرارداشته باشند. و مثال خيلى واضح اين واقعيت، علاوه بر جوامع ضعيف و آشکارا زير سلطه، تحت سلطگى اکثر دولتهای اروپا، استراليا، کانادا، ژاپن، روسيه و.... ميباشد. تا جايى که دولت انگليس هم تا مرحلۀ مستعمرگى آمريکا پيش رفته و علنا عامل آمريکا شده است. اما چون اشتراکات فرهنگى و اقتصادى و سياسى بسيارى ما بين آنها وجود دارد، اين مستعمرگى کمتر محسوس است. دولت آلمان هم که قابل بحث نيست و بايد برايش حساب استراليا و ژاپن را باز کرد.  (استراليا هنوز هم رسماً مستعمرۀ انگليس است و پادشاهش نماينٰدۀ دولت انگلستان!!). دولت فرانسه هم از همين قماش است ودر هرجايى به مثابۀ نوکرى نالايق و دو دل ! دنبال آمريکا است، و هنگامى هم که با آمريکا اختلافات جزئى و غيرمؤثر پيدا ميکند، تحت فشار زيادى قرارمى گيرد، و براى اينکه اثبات کند که برده وتحت سلطۀ آمريکا نيست، آنها را در شبکه هاى خبرى بزرگ کرده و روى آنها هياهو و جنجال راه مى اندازد. لازم بذکر است که تحت سلطگى و مستعمره شدن مراحل و درجاتى دارد، ولى با از دست دادن استقلال واختيار و انتخاب در امور اساسى وعدم توان تصميم گيرىِ آزاد آغاز شده و به بردگى و دست نشاندگى محض منتهى ميشود.

صلح عرفات و بخشى از رهبرى فلسطينى با آمريکا و غاصبان صهيونى تنها به درد افشاء سازى هرچه بيشتر ماهيت استعمار و امپرياليسم خورد. افشاء سازى که براى آماده سازى توده ها و روشن سازى افکار جهانى، جهت مقابله با استعمار و امپرياليسم، داراى فوائد بسيارى بود. اما من بعد، دم زدن از صلح با غاصبان امريکى - صهيونى، اگر نشانۀ خيانت نباشد، نشانۀ تسليم طلبى و مظهر عجز و درمانگى است. در اين اصل شکى نيست که جهانِ تحت سلطه و بويژه جهان اسلام و مسلمين، بايد تصميم خود را بگيرد و از راه مقاومت و جهاد اسلامى سرزمينهاى خود را از سلطۀ استعمار و امپرياليسم و از نظامهاى استبدادى دست نشانده آزاد سازد، کارى که حتى به تنهايى هم از دست مسلمين و جوامع اسلامى بر مى آيد، اما با همراهى جوامع ديگر و پشتيبانى افکار جوامع بشرى، تحقق اين مهم، ميسرتر و سريعتر خواهد شد. و آزادسازى فلسطين غصب شده هم جزئى از اين آزادسازى محسوب مى شود.

امروزه اين تنها فلسطين نيست که مستعمرۀ استعمار و امپرياليسم آمريکا و وابستگان و دست نشاندگانش گرديده است، بلکه مُعظم جهان و بیشتر کرۀ ارض تحت اشغال و زير سلطۀ آنها درآمده و مستعمرۀ آمريکا و دست نشاندگانش شده است. و مشخصا کل جهان اسلام از جنوب شرقى آسيا گرفته تا آسياى ميانه، از غرب آسيا وکل جزيرة العرب گرفته تا شمال آفريقا و بل همۀ آفريقا و........ مستعمرۀ آمريکا و متحدان و همراهانش شده است. آمريکاى لاتين، هند و چنین و...... از مناطق ديگرى است که علنا و عملاً مستعمرۀ دول استعمارى اروپا بودند؛ و حالا هم زیر هیمنۀ آمريکا بوده و تحت نفوذ آن در آمده اند. اصلاً فلسفه و علت اصلى ايجاد  «مرزهاى استعمارى» و تجزيۀ بشريت و از هم بريدن و درهم تنيدن جوامع و ملل مختلف و ساخت دُوَيلات و ممالک کوچک و ضعيف، براى سلب توان مقاومت از ملل و جوامع جهانى در برابر استعمار و امپرياليسم و استمرار سلطۀ استعمارى و امپرياليستى بوده است. خود نظريۀ نژادپرستى و قوم گرايى و ترويج آن (که با طرحهاى استعمارى و امپرياليستى جهت تفرق و متلاشى کردن هر چه بيشتر بشريت هماهنگ است) منشاء استعمارى و امپرياليستى دارد و براى غير ممکن کردن مقاومت عليه دول استعمارى و امپرياليستى است، و مقدس کردن مرزهاى ساختگى ارضى و وحدت اراضى وَهمى و...... براى قفل کردن هر جامعه ای در جاى خودش و عدم امکان پشتيبانى جوامع بشرى از يکديگر طرح و تبليغ شده است.

به فلسطين نگاه کنيد: قبل از هر چيز ببينيد که چگونه اين سرزمين کوچک و اين چند ميليون مسلمان بوسيلۀ دولت استعمارگر انگليس از همۀ جوامع عربى و از کل اُمت اسلامى بريده و جدا شده است؟! فلسطين هرگز از شام و اردن جدا نبوده و تا اين اواخر شهر قدس جزو شهرهاى اصلى اردن بود، و مَلک عبدالله (پدر مَلک حسين خائن) پرده دار قدس بحساب می آمد، و حالا هم کل منطقۀ شرقى فلسطين «کنارۀ غربى رود اردن» نام برده ميشود، و طبعا بخشى حياتى از خاک اردن بود. اما مَلک حسين خائن بعد ازجنگ صدام و آمريکا زمينۀ خيانت را مناسب ديد، و بجاى نجات سرزمين اشغال شده! رسماً از آن صرف نظر کرد و آن را جزو فلسطين غصب شده اعلام نمود؟! و محدوده اى که حالا فلسطين غصب شده نام دارد: از شمال بوسیلۀ بريده اى که لبنان ناميده ميشود، از شمال شرقى بوسیلۀ بریدۀ ديگرى که سوريه ناميده ميشود، از شرق هم بوسیلۀ بریدۀ جديدی که اُردن ناميده ميشود، و بالاخره از جنوب باز بوسیلۀ بریدۀ ديگرى بنام مصر بکلى محاصره شده است؟! و بنابر ماهیت علمکردشان آنها را «دُوَل الطَّوق» مينامند؛ دُوَلى که بوسيلۀ نظامهاى استبدادى دست نشانده و نوکران استعمار و امپرياليسم و دشمنان خونى مسلمین اداره ميشود. اين دُوَیلاتِ استعمارى عملا به ديوارهاى محافظت استعمار امريکى - صهيونى مبدل شده؛ و هيچ عرب و مسلمانى توان کمک به برادران خونى و دينى خود را ندارد. ازطرف ديگرهم فلسطينيها ازپشت جبهه محروم شده و رسما به محاصرۀ جانيان و غاصبان امريکى- صهيونى در آمده اند. و راه مقابله با استعمار امريکى - صهيونى وکمک به نجات فلسطين و فلسطينى تنها از راه اسقاط و سرنگونى نظامهاى استبدادى و دست نشاندۀ استعمار و امپرياليسم و عُمال آمريکا ميگذرد، اعم از نظامهايى که ديوار حصانت صهاينه شده، يا آنهايى که حتى تظاهرات مردم را در پشتيبانى از مردم فلسطين و در محکوم کردن جنايات استعمار امريکى - صهيونى بر نمى تابند.

بعد هم که به اين توطئه ها و اين همه بشرستيزى تاريخى اکتفا نکرده اند، و بلکه آمده اند امواج يهوديان وارداتى را جهت غصب و جنايت و جنگ به آن ديار گسيل کرده تا به قتل و تهجير مردم بومى بپردازند و خانه هاى مردم را تخريب و منفجر کنند و در زمينهاى آنها خانه سازى و زندگى کنند و حق بازگشت را هم از مردم براى هميشه سلب کنند!!، و بالاخره بعد از اين همه شيطنت ودجالگرى، می آيند افکار و عقايد محلى را در ميان فلسطينيها ترويج ميکنند و حتى آنها را از اعراب همسايه جدا و همسايه ها را هم نسبت به مسئلۀ فلسطين بيگانه ميسازند!!، در مورد اُمت اسلام هم که مپرس!!، اين کفار استعمارگر وامپرياليست وانمود ميکنند که انگارهيچگاه بين مسلمين ومردم فلسطين رابطه اى وجود نداشته است!!، اما تمام اينها براى اين اصل است که استعمار وامپرياليسم توان مقابله با جوامع متحد و اقوام بزرگى مثل اعراب و يا اُمتى جهانى مثل مسلمين را ندارد. در نتيجه از دير باز اين شعار، روش اين سلطه گران ضد بشرى و استعمارى و امپرياليستى بوده است، و آن اينست: «تفرقه بينداز و حکومت کن!». و منظور از تفرقه، هم شامل متلاشى کردن اجتماع است، و هم شامل ايجاد مرزهاى ساختگى است، و هم شامل تبليغ فرهنگهاى تفرقه انداز قومى و فرقه اى و محلى ميباشد.

علاوه بر اين واقعيات و مستعمرگى و تحت سلطگى جهانيان، خود ممالک و جوامعى هم که منشاء استعمار و امپرياليسم هستند، تحت سلطه و زير استثمار و اسير سلطه گران مملکت خود ميباشند، و مانند جوامع استبداد زده که از دست حاکمان خود مينالند، آن جوامع نيز از دست حاکمان استبدادى و انحصارطلب و استعمارگر وامپرياليست خود به فغان آمده اند، وعلاوه بر سرمايه هاى آن بلاد و جوامع که به انحصار سلطه گران درآمده و فرزندان آن مردمان که آنها را هم در سرزمينهاى ديگران به کشتن ميدهند و درعين حال آنها را وسيلۀ کشتار جوامع قرار ميدهند، تمام بشريت جهان نيز به ديدۀ دشمنان وحشى و جوامع غارت و چپاول و قاتل، به مردمان آن ممالک نگاه ميکنند. مانند تصور منفى که از يک انگليسى، آمريکايى، روسى، فرانسوى، صهيونى و.... وجود دارد، و اينها مظهر وحشت و غارت و کشتار و قساوت شده اند. آنگاه، ابداً ممکن نيست که قدرتهاى استعمارگر و امپرياليست، جوامع و مردمان جهان را تحت سلطه و استثمار و استعمار قرار دهند، اما در محدودۀ اصلى خود، روابط عادلانه و مردمسالارانه و برادرانه برقرار سازند. چون در اين صورت، مردمان سرزمين اصلى، روابط حاکم بر خود را به نقاط ديگر دنيا صادر ميکنند و مرکز آزادى بخشى و استقلال طلبى در جهان ميشوند. و اگر در اين چند دهه نيز اعتدالى در ابعاد سياسى و اقتصادى در سرچشمه هاى استعمار و امپرياليسم مشاهده شد و بشريت غربى به امتيازاتى دست يافت، ناشى ازفشار مبارزات مردم وخصوصا براىمقابله با خطر! کمونيسم شوروى بود. امتيازاتى که حالا سلطه گران استعمارى و امپرياليستى در آمريکا و اروپا ميخواهند يکى يکى آنها را پس بگيرند، و حقوق بشرشان نيز کاملاً مسخره و مفتضح و خنده آور شده است، زيرا آن هم حربه اى براى گسترش سلطه گريشان بود. بالاخره ماکياوليت اين را اقتضا ميکند. ماکياوليت غربى به هيچ چيزى عقيده و ايمان ندارد، و خوبى ها و بديها نزد ماکياوليهاى قدرت طلب استعمارى و امپرياليستى، چگونگى رسيدن به قدرت و سلطه و در قبضه گرفتن جهان است، و تنازع بقاى داروينى و نگرش مادى غربى هم جز ماده و کسب آن را به روش ماکياولی (هدف وسيله را توجيه ميکند) به رسميت نمى شناسد. و اگر سلطه گران مادى و ماکياولى مجال پيدا کنند و مردمان جوامع اروپايى و آمريکايى غفلت کنند، در آن ممالک نيز که مصادر استعمار و امپرياليسم هستند، از جمله درآمريکا، نظام استبدادى مطلقه برقرار می سازند.

اما ممکن است سؤال شود که چگونه آمريکا و عُمالش توانسته اند همۀ دنيا را به تصرف خود در آورند؟ جواب اين سؤال چنين است که آمريکا و همپالگى هايش به کمک چند عامل اساسى توانسته اند دنيا را تصرف کنند و آنرا مستعمرۀ خود سازند: اولا از طريق به انحصار درآوردن اهرمهاى اقتصاد جهانى، ثانيا ازطريق صنعتى که موجب سرعت و قدرت و توانايى شده است، ثالثاً بوسيلۀ سلاحهاى مخرب و خطرناکى که ديگران آن را در اختيار ندارند و حاصل قدرت صنعتى آمريکا هستند، رابعاً بوسيلۀ سازماندهى صدها ميليون انسان وبکارگيرى آنها در ابعاد مختلف اقتصادى، نظامى، فرهنگى، امرى که امکان آن ناشى از وجود زمينه هاى ارضى و تاريخى وبُعد مسافتى که آن را ازجنگهاى مخرب دور نگه داشته و همچنين ناشى از ترکيب اجتماعى آنست که همه مهاجرهستند و داراى فرهنگى نوين ميباشند. خامساً به کمک متحدان دورۀ شوروى، مانند دول اروپايى، توانسته است قدرت تحميلى خود را افزايش دهد و در تهاجمات خود پيروز شود، بطورى که در تهاجم به ممالک و جوامع ديگر به تنهايى کمتر ميدان دار و يکه تاز ميشود. سادساً به کمک نظامهاى استبدادى و دست نشانده، توانسته است که خود را بر اکثريت ممالک جهان تحميل کند، و حالا اکثرحکومات و حاکمان جوامع جهان درحقيقت نمايندۀ آمريکا ميباشند. سابعا عامل ديگر سلطۀ آمريکا، امپرياليسم خبرى است، و از طريق آن، سلطه گرى و غارتگرى و استعمارگرى خود را تبليغ و توجيه ميکند، و کسانى را که برعليه سلطه و غارت آمريکايى موضع ميگيرند، آنها را به انواع صفات زشت متهم ميسازد، و با عُمال خود مصاحبه ها ترتيب ميدهد تا وانمود کند که همۀ جهانيان متحد و هم نظر آمريکا هستند!!، اما عرضۀ آن را ندارد که عليرغم اين تبليغات مسموم و گمراه کننده در هيچ جامعه ای تن به انتخابات بدهد!!، و بدين شيوه در پى گمراه سازى بشريت بر مى آيد و آنها را آمادۀ  پذيرش سلطۀ آمريکا و بردگى ميکند. ثامناً وسيلۀ ديگر آمريکا در راه تصرف جهان، ساخت و راه اندازى مراکز و سازمانها و نهادهاى موسوم به « بين المللى!!» است، که از طريق آنها و بنام آنها، آمريکا و همراهانش به توسعۀ نفوذ خود وتحميل طرحهاى خود مبادرت ميورزند، و اين سازمانها و مراکز، سلطه و غارت آمريکا را، قانونى!!، و طبق قوانين بين المللى جلوه مى دهند!!، مثلاً در سازمان ملل و شوراى امنيت آن، آمريکا طرح ميدهد، و عُمال ودست نشاندگانش آن را تأييد ميکنند، و درنتيجۀ آن يک قانون بين المللى توليد ميشود!!، بعد هم مثلاً آمريکا به ممالک مختلف نيروى نظامى مى فرستد، نيرويى که طبق قطعنامۀ شوراى امنيت عمل ميکند!! و نامش هم نيروى حافظ صلح است!!!، همين حالا بسيارى از ممالک جهان به اشغال نيروهاى نظامى آمريکا و متحدان و عُمالش درآمده اند، اما بعد از اين همه جنايت و قتل و تخريب، ازجمله در افغانستان، بعنوان نيروهاى حافظ صلح!!!! که از طرف سازمان ملل!! اعزام شده اند!! معرفى ميشوند!!، و امپرياليسم خبرى هم آنها را بدين نام و صورت تبليغ ميکند. البته بدتر از اين هم وجود دارد و آن اينست که دربسيارى از مواقع حتى قطعنامه هاى اين نهادهاى قلابى هم رعايت نمى شوند، و نمونۀ اينها قطعنامه هاى شوراى امنيت در رابطه با فلسطين است، که با وجود ناعادلانه و استعمارى بودنشان، اما باز آمريکا و صهاينه آنها را اجراء نمى کنند. نمونۀ ديگر مثلاً حمله به يوگسلاوى است که بدون توجه به نظر سازمان ملل و شوراى امنيتش!! به آن ديار حمله کردند. اما در رابطه با عراق کوچکترين گذشتى از قطعنامه هاى سازمان ملل!! وجود ندارد. و حق وتو در شوراى امنيت، که گويا قطعنامه هايش الزامى است!!! سند نگرش جنگلى اين استعمارگران غارتگر است. و تاسعاً و از همه مهمتر، آمريکا و متحدانش و نظامهاى استبدادى، از طريق ضعف ملل وجوامع جهانى توانسته اند به اين همه سلطه گرى وغارتگرى بپردازند وکل جهان را تصرف و به قبضۀ خود درآورند و زير نفوذ بگيرند. اين ضعف مفرط داراى سه سرچشمۀ پايه اى است: يکى مرزهاى استعمارى و تجزيه و متلاشى سازى بشريت و ايجاد دويلات و ممالک کوچک و ناتوان و بدون پشتيبان و ساختگى و شکننده و ايجاد تنازعات بين المللى اعم از نژادى، مذهبى، و مرزى است. و ديگرى نظامهاى استبدادى و دست نشانده و مسلح به سلاحهاى استعمارى و امپرياليستى و وامهاى خارجى است، که موظف به تحميل حکومت و سرکوب مردم و عقب نگه داشتن جوامع بشرى ميباشند. و سومى ارهاب و ارعاب و تخويف بشريت است که از طريق امواج کذاب امپرياليسم خبرى و از طريق جنايات وحشتناک و تخريب گريهاى بی سابقه و و غارت و چپاول ثروت ملل توانسته است که جوامع غير متکامل را تحت تأثير و مرعوب و وحشت زده کند و آنها را در مقابل سلطه گرى خود غير مقاوم سازد و سلطۀ خود را بر ملل مختلف بر قرار کند. اينست که رشد و تکامل بشريت، به انسانها و جوامع شجاعت و توانايى مى بخشد، و قطعاً و قطعاً، تومار استعمار و امپرياليسم و نظامهاى استبدادى و دست نشانده را در هم مى پيچد و بشريت را به آزادى و استقلال و آسايش می رساند. حالا هم اکثر کسانى که کشتار و قتل عام می شوند آنهايى هستند که بى دفاع! بحساب مى آيند و شجاعت دفاع از خود را ندارند.

بايد دانست که هر قوم و جامعه اى، بنابر زمينه هايى که برايش بوجود مى آيد، داراى توان و قدرت خاصى ميشود و موضع تهاجمى بخود می گيرد، و اين درحالى است که ديگران آن زمينه ها را ندارند و ممکن است در خواب! باشند. اين سنت تاريخ است و در هر دورۀ تاريخى اين تفوق خاص براى مللى که زمينه دار شده اند بوجود آمده است. اينست که در دوره اى، روميان بر بخش بزرگى از جهان مسلط شدند و امپراتورى رم تأسيس کردند. در ايران هم زمينۀ امپراتورى ساسانى بوجود آمد و اراضى وسيعى تصرف گرديد. مسلمين نيز در سايۀ اسلام و تعاليم قرآنى موقعيت پيدا کرده و نظام خلافت اسلامى را در بخش بزرگى از بر قديم برپا نمودند. مغولان هم زمينه پيدا کرده و بربلاد اسلامى يورش بردند وامپراتورى خود را تشکيل دادند. روسها نيز در سايۀ وجود زمينه ها اقدام به ايجاد امپراتورى تزارى و کمونيستى کرده و هنوزهم زيرعنوان روسيۀ فدرالى بخش بزرگى ازاين امپراتورى باقى است. انگليسها هم توانستند امپراتورى استعمارى بزرگى را راه اندازند که به قول خودشان خورشيد در آن غروب نمی کرد! که منظور از آن تصرف شرق و غرب عالم! است. حالا نوبت آمريکا رسيده، آمريکايى که حدود پنجاه سال يکى از دو قدرت استعمارى وامپرياليستى دنيا بود، و همراه با شوروى، جهان دو قطبى ايجاد کرده بودند. اکنون هم حدود ١٠ سال است که شوروى متلاشى شده و کل جهان در سايۀ امکانات و زمينه هاى متعدد به تصرف آمريکا در آمده و يا زير نفوذش گرفته است. و بدين شيوه بزرگترين و خطرناکترين و مخربترين امپراتورى تاريخ بشرى پيش روى جوامع آزاديخواه و استقلال طلب قرار دارد، که بايد براى زوال سلطۀ آن اقدام و با آن دست و پنجه نرم کند. کارى که هم اکنون مسلمين و جوامع اسلامى بدان مبادرت ورزيده و در آن پيشتاز شده اند و اميد بسيار ميرود که اين اژدهاى بشر ستيز را بر اندازند. زيرا اُمت اسلامى عظيم تر از آنست که وقتى قيام کرد و به صحنه آمد، نيرويى ياراى مقاومت در برابر آن را داشته باشد. امپراتورى آمريکا همۀ جوامع بشرى را تحت سلطۀ استعمارى - امپرياليستى خود قرار داده است، و به مثابۀ ارباب مطلقۀ زمان همه چيز را در قبضۀ خود گرفته و رنج و حاصل بشريت: يا از طرف آمريکا به غارت می رود، و يا بوسيلۀ آمريکا و دُوَل ناتویی تخريب و نابود میشود. اربابى تحميلگر و باطلى که در اوج قدرت است و در عين حال در آستانۀ متلاشى شدن قرار دارد. تشديد قيام مسلمين و همکارى و همراهى جوامع تحت سلطۀ جهان، زوال امپراتورى آمريکا را حتمى خواهد ساخت، و جايگزين آن (ان شاء الله) حاکميت جوامع بشری بر سرنوشت خويش و فرا رسيدن «عصر آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی» خواهد بود.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۲۸ محرم ۱۴۲۳ - ۲۲ فروردین ۱۳۸۱