بسم اللّه
الرحمن الرحيم حُجَّة الإسلام؛ آيَة الله؛ و آيَة اللهُ العظمى ادبيات توحيدى و اسلامى، استعمال و بکارگيرى اصطلاحات قرآنى، جزو اسلاميت و از خصايص فرهنگ مسلمين است. در عصر حاضر، ادبيات و اصطلاحات اسلامى، مانند ديگر ابعاد و موضوعات اسلامى، مورد سوء استفادۀ خرافه پرستان سُنتى و استعمارگران غارتگر قرارگرفته است: آخوندهاى خرافه پرست و سُنتى در پى استفادۀ شخصى و خرافى و انحرافى از اسلام و ادبيات اسلامى هستند، و دول استعماری و «دستگاه خبرى استعمار» نیز بدنبال حذف و نابودى و احياناً استفادۀ انحرافى از ادبيات و اصطلاحات اسلامى می باشند. و نمونۀ اصطلاحاتی که مورد سوء استفادۀ آخوندهاى استبدادى و سنتى قرار گرفته و دستگاه خبری استعمار نيز مؤيد و مروج اين ســوء استفاده است، اصطلاحاتِ: حجة الاسلام، آية الله، و آية الله العظمى هستند. در اين بررسى سعى ميشود ماهيت اين اصطلاحات و نحوۀ بکارگيرى انحرافى و شرک آميز و نابجاى آنها روشن گردد، به اين اميد که براى اهل مطالعه و انصاف مؤثر واقع شود. حُجة الاسلام يعنى قرآن؛ چون «حُجَّت» يعنى دليل و برهان قطعى و نهايى، و بالاتفاق حجتِ اسلام همان قرآن و آيات آنست. اما اينکه اشخاصى خود را بعنوان حجة الاسلام معرفى ميکنند (مانند بعضى از ملاها و آخوندهاى شيعى) درحقیقت عملى زشت و بى پايه مرتکب ميشوند. البته اگر کسانى اعلام کنند که بجاى قرآن بايد از آنها اطاعت شود و خود را به معناى واقعى کلمه حجت اسلام! معرفى کنند، در آن صورت بجا خواهد بود که آنها را «خارج از دايرۀ اسلام و مسلمين» و نيز شياد و کذاب بحساب آورند. زيرا قرآن تنها حجت قطعى و بلامنازع اسلام است، و حُجيت قرآن، قابل تبديل و انتقال به هيچ کس و جريانى نيست؛ و احدى نمی تواند «حُجَّتِ اسلام و مسلمين» باشد و بجاى قرآن نشيند. همچنين اگر مدعيان آخوندىِ اين لقب (که خود را بدان معروف کرده اند) سخنگو بودن اسلام را اراده کنند و بخواهند خود را سخنگوى اسلام جا بزنند بايد گفت: اولاً سخنگوى اسلام، قرآن و سنت مُسلّم رسول است. ثانياً سخنگويان مسلمين کسان و جرياناتى اند که مسلمين آنها را تأييد و انتخاب کرده و با آنها بيعت نموده اند. علاوه بر اينها اگر منظور از سخنگو بودن اسلام، فهم اَصَح و اتقَن باشد، در آن صورت اين مسئله اثبات شدنى نيست، چونکه دراين باره فهم و تفاسير مختلفى وجود دارد، و در عين حال هر کسى براى اثبات اَحسَن و اَتقن بودن «فهم و تفسير و مواضع خود» در رابطه با قرآن و اسلاميت حقوقى دارد و ميتواند از فهم و تفسير و مواضع اسلامى خود دفاع نماید، و بعدا ميدان عمل و اجراء و حاکميت بايد به رأى و تأييد مردم و مجتمع گذاشته شود، تا آنچه که مردم بيشتر مى پسندند و انتخاب ميکنند (و آن را واقعى تر و عادلانه تر و نزديکتر به روح توحيد و اسلاميت ميدانند) بر جامعه حاکميت پيدا کند، و به عنوان فهم و تفسير مُنتخَب، اجراء و عملى شود. قابل ذکر است که در ميان عامۀ مسلمين نیز چند شخصيت بزرگ علمى (که علامۀ دهر بوده اند و بعنوان مُجَدِد قرن مشهور شده اند) گاها آنها را با لقب «حُجة الاسلام» ذکر نموده اند. و نمونۀ اين بزرگان يکى امام ابو حامد غزالى، و ديگرى شيخ الاسلام احمد ابن تیمیّه است. اما عليرغم همۀ لياقتها و نقش احياگرى اين سرامدان باز هم لقب «حُجة الاسلام» مُختص قرآن است و مستحق هيچ بشری و هیچ خط و جریانی نيست. نزد موحدین آزادیخواه، بعد از قرآن مُبين (که حجت قطعى اسلام است) سُنت مُسلّم نبَوی و قوانين علمى وعقل بشرى، پايه هاى ديگر اسلام و منابع فهم و تفسير اسلاميت و قانونگذارى در اسلام هستند. و اجتهاد در زمان و مکان بر اساس اين منابع چهارگانۀ توحيدى، نظام اسلامى و امر و نهى اسلامى را عملى و آمادۀ اجراء می سازد. بدين ترتیب، فهم و تفسير اسلام و اجتهاد براى اجراى اسلام در قبضه و انحصار کسى نيست، و به هر معنايی که مد نظر باشد هيچ کس و قشر و جریانی نه حُجّتِ اسلام است و نه سخنگوى مسلمين؛ و کسى حق چنين ادعايى را ندارد. و آنهايی که خود را «حُجة الاسلام و مسلمين!!» معرفى ميکنند (علاوه بر گزافه گويى) سر از نظام استبدادى آخوندى و ولايت مطلقه و امثال آن در می آورند. فهم و تفهيم و تفسير اسلام «حق همه و هر جمع و قشرى» است که بخواهد؛ و در توان همۀ آنهايى است که در پى آن باشند. و اين اصل مُسلم در طول تاريخ ۱۴۰۰ ساله به اثبات رسيده است، و تفاسير متعدد و مختلف از قرآن مُنزَل، و ظهور مذاهب فقهى متعدد و متنوع، و مصادر بزرگ تدوين احاديث رسول، و بقيۀ علوم مختلفۀ اسلامى، سند بزرگ اين واقعيت انکار ناپذير است. و آخوندگرايى که يک جريانِ «شرک آميز و استبدادى و خرافى» در ميان مسلمين؛ و حاصل دورۀ انحطاط مسلمين و مظهر رکود و جهالت؛ و نوعى از اَحباريت يهودى و رُهبانيت مسيحى در ميان مسلمين میباشد، تلاش نموده که فهم و تفسير اسلام و اجتهاد اسلامى را منحصر به قشر سنتى گرداند، امرى که در تضاد با آيات قرآن و سنت مسلم رسول و تاريخ اجتهاد اسلامى و عقل سليم است. لقب فوق بشرى ديگرى که برخى آخــوندهاى شيعى روى خــود نهاده و خود را بدان چسبانده اند «آية الله» می باشد. نزد آخوندها آية الله بودن بالاتر از حُجة الاسلام بودن است!!، و آخوندى که داراى لقب آية الله ميشود از حُجة الاسلامى عبور کرده و به مرتبۀ آية الهى! ميرسد و به «لقب آية الله» نائل می گردد. و علت عدم توقف در مقام و لقب حجة الاسلامى! اينست که آنها حجة الاسلام بودن را کم مى بينند! و بناچار طى طريق نموده تا بالاخره و مستقيماً به مقام آيۀ الهى میرسند! و يکسره آية الله! می شوند. البته برخى آخوندها به اينکه آيۀ الله نيز باشند راضى نميشوند و در نتيجه و در دوران کُهولت به مقـام و لقبِ آية الله العظمی! می رسند. لکن بــدون شک و گمان، استخدام اين القــاب بیانگر دغل بازى! و لااقل ناشى از جهل صاحبان آن و ســوء استفاده از بی خبرى و ناآگاهى مردمى است که کارش تقليد وعدم تعقل است. و اما آية الله به چه معناست؟! آیة الله يعنى آيۀ الله؛ نشانۀ الله؛ دليل الله؛ برهان الله و..... و شامل هـر حکم و امر و قانون الله میشود. آیۀ الله در جهان خلقت شامل همۀ مخلوقات و پديده هاست، و هر مخلوق و پديده اى (کــوچک و بزرگ، پيدا و پنهان) يک آية الله و آيه اى از آيـات الهى است. و در سنت اسلامى و در ادبیات اسلامی و در ميان مسلمين هــم، آية عبارتست از «جُملات قرآن و عبارات آن». حال با توجه به اين واقعيات (که اکیدا مورد قبول همۀ اطراف است) واقعا عجيب می نمايد که کسانى توانسته اند خود را به عنوان آية الله! جا بزنند و رسماً بدين نام! معروف شوند؛ بدون اينکه تعجب بر انگيز باشد؛ يا اينکه موجب خِجلت زدگى صاحبان اين لقب بگردد؛ و نيز بدون اينکه مردم بی چاره و مظلوم متوجه باشند که چنين القابى، شرک آميز و ضد توحيدى هستند. واقعا مسئلۀ عجيبى است: يک شخص، تنها به دليل اينکه در يک نظام سنتى و با کيفيتى بسيار پايين و در يک فضاى آموزشىِ بسيار راکد و منجمد درس خوانده است، خود بخود يک حُجة الاسلام! و يک آية الله! از آب در مى آيد؛ بـدون اينکه حتى در علـوم سنتى و حــوزوى لياقت و اهليت داشته باشد؟! و بهمين سبب به مرور زمان، اين القاب بجاى اينکه بيانگر مُحتواى خود باشند، به يک مرحله و درجۀ آخوندى! تبديل شده اند؛ و صاحبان اين القاب اثر «اين اصطلاحات بزرگ» را نیز بی خاصیت و بى اعتبار ساخته اند؛ و حالا نزد مردم و در حوزه هاى آخوندى هم حمل این القاب چيزى بحساب نمى آيد؛ و بجاى اينکه این القاب آنها را مُقدس کند، شخصيت پايين و ماهيت علمى پايين تر آنها مُبَیَّن می شود. اما در رابطه با لقب آية الله العظمى! که حالا مُختص مراجع مُسن و سُنتى شيعه شده است بايد گفت: در ادبيات توحيدى اسلام و در تاريخ اسلام، اصطلاح و کلمه اى به نام آية الله العظمى! وجود ندارد. اما بر پايۀ مُحتواى قرآن و با توجه به واقعيت جهان خلقت، آية الله العظمى عبارتست از «جهان خلقت!، همان جهان هستى!»، چون جهان خلقت ريشۀ همۀ آيات الله است. و اما اينکه می شنويم که فلان شخص آيت عظماى الله شده است! واقعا امـری بسیار عجيب و غـریب است؛ گرچه واقعيت اينست که تا «جهل و خرافات» وسيعتر و عميقتر باشد، رؤساى شرک و استبداد و خرافه پرستى، داراى القاب عظيم تر و غير واقعى ترى خواهند شد. در گذشته نيز پادشاهان مستبد، القابى مانند ظل الله (سايۀ الله) روى خود می نهادند، همان ظَلَمه و قتله اى که امروزه بعنوان «رئيس جمهور و نمايندۀ کل اجتماع!» قد علم میکنند. اما با وجود اين، کمتر طاغوتى در طول تاريخ! خود را آية الله العظمى! معرفى کرده است. و امثال فرعون که خود را «رب الاعلى» معرفى کرده اند، بسيار نادر بوده اند؛ اصطلاحى که معنایش «حاکم مطلق» می باشد. اما مُروِّجان شرک و جهالت کار را از اين هم فراتر برده و بعضى از امامان و رُؤساى مذهب را بعنوان تجليگاه الله تبليغ کرده و رسماً آنها را نماينده و بلکه جزء الله و امر الله و «مافوق خلقت» تلقی می کنند. همچنين اين شيادان، عمر آنها را تا اندازۀ عمر جهان! بالا برده و وجود آنها را به ما قبل خلقت!! بر می گردانند. و نکتۀ بسيار جالب در رابطه با اين القاب اينست که بغير از مُلا و آخوندى که درس سنتى خوانده و در «حجره هاى سنتى» بزرگ شده! و داراى لباس خاصی شده؛ کسى نمی تواند داراى اين القاب شود؛ ولو اينکه در همۀ علوم اسلامى مهارت و تبحر داشته باشد؛ و يا اينکه علامۀ دهر باشد!! ، و حق نیز همین است؛ چونکه اين القاب نه نشانۀ علم و تقوی، بلکه نشانۀ جهل و شيادى هستند؛ و براى جاهل و شياد بودن شخصى! داشتن اين «القـاب فوق بشرى» کفايت می کند. و البته کم نداريم کسانی که در دوره هايى اين القاب را حمل می کرده اند، اما با عالم شدن و اصلاح شدن، خود را از اين القـاب عجیب و لباس خاص و..... دور ساخته و به صف عُلما و دين داران حقیقی پيوسته اند. آنچه در این میدان بسیار جالب توجه است اینست که: القاب «حجة الاسلام و آية الله و آية الله العظمى و......» امری نسبتا جدید و از آن همین اواخر! و خاصتا محصول دورۀ نظام ولایت مطلقۀ است. و نظام ولایت مطلقه در «تکثير و ترويج اين القاب» نقش اساسى ايفاء کرده است؛ تا جايى که قبل از این نظام، تنها ملاهاى اندکى داراى چنین القابی بودند؛ و اکثر ملاها (حتى در ميان شيعيان) با نامهاى عادی مثل «مُلا يا شيخ يا سيد و.....» ملقب بودند. اما بعد از نظام ولایت مطلقه و تغلیظ صفویت و خمینی گری؛ هر مُعمَّم و عمامه داری (اعم از عمامه سفيد یا سياه) داراى یکی از اين القاب شده و همگى حجة الاسلام! آية الله !! و آية الله العظمى!!! گشتند؛ تا جايی که حتى آنهايى هم که قبلاً داراى القاب مُلا و شيخ و..... بودند اين القاب فوق بشرى! پیدا نمودند. و نمونۀ جالب آنها یکی «مُلا حسنى!» امام جمعۀ نظام ولایت مطلقه در اورميه است؛ که حالا حجة الاسلام حسنى! شده است، همان کسی که بسيارى براى تفريح و سرگرمى و بجاى لطيفه هاى ملا نصرالدين از خطبه هاى او استفاده می کنند. و نمونۀ ديگر در اين رابطه «شيخ صادق خلخالى» است؛ که حالا آية الله خلخالى! گشته است، همان کسى که به جنايتکار و جلاد نظام خمينى شهرت يافته است. بدین ترتیب نظام شرک و خرافات ولایت مطلقه در رواج این القاب فوق بشری نقش عمده ای ایفاء کرده است؛ و همین است که اين القاب بيشتر القاب دولتى (و از آن نظام ولایت مطلقه) بحساب می آیند؛ و مردم مُلاها را با همان القاب معمول قبلى (ملا یا شيخ یا سید) مخاطب قرار ميدهد، و کمتر کسى القاب فوق بشرى را براى ملاها استخدام ميکند. خصوصاً با توجه به اينکه اکثر آنها عوامل استبداد و سرکوبگرى شده اند، مردم طور ديگرى با آنها برخورد ميکنند و حتى آنها را مورد تمسخر قرار ميدهند و به آنها آخوند یا آخوندک! میگویند. بگذريم از اينکه القاب حجة الاسلام و آية الله و آية الله العظمى اصلاً شامل «مُلاها و شیوخ اهل سنت» و عامۀ مسلمین نمی شود، بلکه مختص شيعه يان ولايت فقيهى و صفوی در ایران و عراق است (یعنی این القاب حتی در میان شیعیان لبنان و پاکستان و افغانستان و.... رواج ندارند). در ميان ملاهاى عراق نیز حالا هم القاب حجة الاسلام و آية الله و آية الله العظمى به ندرت وجود دارد، و در آنجا نیز اين القاب بيشتر در ميان ملاهايى رايج شده که با «نظام ولایت مطلقه» سر و کار دارند. و از همه مهمتر اينکه حتى در دورۀ صفويه و دوره هاى بعد از آن نيز چنين القابى رايج نبوده و براى کسى استعمال نشده اند، و ملاهاى بسيار مشهور اين دوره و ادوار بعدى به همان نام ملا يا شيخ يا سيد و...... ملقب بوده اند، مثلِ «ملا محمد باقر مجلسى، ملا هادى سبزوارى، شيخ بهايى، ملا محسن فيض کاشانى، ملا صدرا، ملا احمد نراقى، شيخ مرتضى انصارى، شيخ آقا بزرگ تهرانى و......»، اينست که اين القاب نه تنها در تاريخ اسلام وجود نداشته و درميان هيچيک از فِرَق اسلامى اين القاب براى متوليان مذاهب رايج نبوده اند، بلکه حتى در ميان شيعيان نيز دراين اواخر و خاصتا در دورۀ نظام ولایت مطلقه رايج شده اند. و همانطور که ذکر شد ملاهاى شيعۀ ۱۲ امامى در لبنان و افغانستان و پاکستان نیز کمتر اين القاب را یدک می کشند، بلکه همانند ملاهاى اهل سنت از بلند پايگان آنها بعنوان «شيخ» ياد ميشود، و شيخ هم به معناى «پير وبزرگ قوم و مذهب» است. (اصطلاح مُلا يا مَولى يا مَولَوى که در ايران و افغانستان و پاکستان و..... رواج دارد، براى مُتوليان و رؤساى مذهبى - فقهى رايج شده است، و به مرور زمان داراى لباس ويژه! و مدرسۀ سنتى! شده اند. اما در ديگر بُلدان و جوامع اسلامى و عربى براى مُتوليان مذهبى و فقهى، بيشتر از لقب «شيخ» استفاده ميکنند. همچنین در طول تاريخ اسلام برای عُلمایی که مصدرِ «علم و تَفقُه و اسلامیت» بوده اند، از اصطلاح «امام» بيشتر استفاده شده است).
خوشبختانه به دليل اينکه
از طرفى هر آخوندکى القاب حجة الاسلام و آية الله و.... را حمل ميکند، و
از طرف ديگر، مصاديق اين القاب (آخوندها) اکثراً تهى و بى محتوا هستند،
صاحبان اين القاب چيزى بحساب نمى آيند، و خيلى ساده شخصى که امام محسوب
ميشود، نزد همان خرافه گرايان برتر از حجة الاسلام و آية الله و حتى آية
الله عظمى! تلقى ميگردد؛
چون لقب امام (مُقدم - پيشتاز) در زمان و دورۀ ابتکارش، معقول و
«متناسب با محتوايش»
استعمال شده است، اما
در طی زمان و در سايۀ غفلت از
مفاهيم و بازى با القاب و کلمات، همه چيز بهم خورده است. مثلاً شخصيتى مثل
على (خليفۀ مُنتخب چهارم) که در خود ايران درباره
اش بسيار غلو و افراط
هم شده است، در طول تاريخ داراى القاب فوق بشری و شرک آميز نشده است، چونکه در
«قرون
گذشته!»
زندگى کرده و از همان دوران
با القاب قابل قبولى معروف و
مشهور گشته است. اينست که حالا هم با همان
القاب، يعنى: «اميرالمؤمنین = رهبر مسلمين»، «امام = جلودار،
پيشتاز»، «مُلا
> مَولى > مَولَوى = دوست، سرپرست»، «حضرت
= حضور و مَحضر -
لفظی براى احترام» از او ياد ميشود، اصطلاحاتى که
بسيار عادى بوده و در عين حال
واقعى
هستند. بنابر اين، با وجود اينکه بسيارى دربارۀ
حضرت على دچار شرک و خرافه گرى شده اند، اما کسى از او با القابِ
«حجة
الاسلام و آية الله و آية الله العظمى!»
ياد نميکند. دربارۀ امثال حسين و
ديگر بزرگان هم مسئله بهمين منوال طى شده، و هيچ يک از آنها القاب شرک آميز
و مافوق بشرى
حمل نمی کنند، و از آنها بيشتر با
«لقب امام»
ياد ميشود، هر چند
متأسفانه از دو جهت اين القاب واقعى و مقبول هم تخريب
شده اند: يکى از
جهتِ
تشريحات خرافى و ماهيت سازى براى على و حسين و.... که حيات و مَمات
آنها را خيلى خرافى کرده اند، و حتى آنها را بالاتر از اين القاب! قلمداد
ميکنند.
و از جهتى ديگر،
خود اين القاب عادى و معقول، بجاى اينکه در سايۀ
تکامل بشرى، بديهى تر شوند و
دايرۀ شمول آنها گسترده تر شود، آنها را بکلى افسانه اى و خرافه آميز کرده
اند، و مثلاً از اصطلاح امام! چيز عجيب و غريبى در اذهانِ
بیچارگان ساخته اند و آن
را
«فوق بشرى!»
گردانده اند؛ و طورى تبليغ
نموده اند که کمتر
کسى مستحق چنین لقبی! پنداشته شود. و
طبعا اين هم ناشى از
یک تصور خیالی است که از صاحبان اين القاب
بوجود آمده و
«خيلى افسانه اى»
شده اند، یعنی با افسانه ای شدن اَئمه و رؤسای مذاهب؛ القاب شان نیز افسانه
اى! شده است؛ در
حالی
که بدون اختلاف امام
يعنى
کسی که
«مُقدم و پيشتاز»
است. به پيش نماز هم امام
ميگويند؛ چونکه امام
یعنی کسى که از يک جهت از ديگران پيشى گرفته است، و
بدليل لياقت و انضباط در آن مورد
«صدر نشين»
گشته است. بر اين اساس و در سايۀ
اين روشن سازى، قطعى و مسلم ميشود که خرافاتِ جهالت زا حاصل عقب ماندگى و
تاريکى اذهان است.
و با گسترش علم و آگاهى و مُنوَّر شدن و روشن
گردیده اذهان و
عقول (که نظامهاى استبدادى
و استعماری مانع اصلى اين روشنايى و روشنگرى هستند) همۀ اين
افسانه ها و خرافات بُخار
گردیده و از آنها بعنوان
«ذهنيات دورۀ جهل و نادانى»
ياد خواهد شد، و براى رهبران و بزرگان مسلمان تنها القاب معقول و توحيدى
مثل:
عالم، خليفه، امام، مرشد، رهبر، امير، وکيل، امين و.....
باقى خواهد ماند. اَلقاب فوق بشرى و عقيدۀ تجَسُّم
باید دانست که
در میدان شرک و بت سازی
انواع بت پرستى وجود دارد:
يکى از آنها
همانا
واسطه گرى
و بت پرستى واسطه اى است، که در آن اشخاص يا اشيايى واسطۀ الله و بشريت
قرار می گیرند؛ واسطه هایی
که ميانجى و شفيعان انسانها می
شوند، مثل بت
پرستى در
«عربستان قبل از اسلام»،
که مردم
بتها
را واسطه و شفيعان خود نزد
الله تصور
می
کردند؛ و يا بعضى از فرق اسلامى، که بر خلاف آيات صريح قرآن، پيامبر و امامان و بزرگان دين اسلام را واسطه و شفيع خود قرار داده اند! و
از آنها (بعد از مرگشان!)
طلب کمک
می
کنند.
نوع ديگر بت پرستى
عقيدۀ تجسم و
تصور حلول الله
در وجود اشخاص و اجسام و تجلى و ظهور او
در آنهاست؛ امرى که به گمان
پيروان جاهل
و مبلغان طاغوتی
اش
آنها را به خدا تبديل
می کند.
بدیهی است که
مثالهای
بت پرستیِ تجسمى
بسیار زیاد
است، و
مشخصا
اکثر فِرَق غالى و
کسانی که از بزرگانشان
ماهيت افسانه اى
ساخته اند، از
جمله مسیحیان و
«على اللّهی
ها»
(و
همچنین پیروان
ادیانِ
هندو،
بودا
و.....) در
زمرۀ
این نوع بت پرستی قرار می گیرند؛ چرا که تصور
می
کنند الله در وجود
رهبران و رسولانشان تجلی پیدا کرده و به تبع آن آنها را مظهر الله ميدانند. عقيدۀ حلول صوفيان و اتحاد وجود آنها نيز از
همين
«سنخ و جنس»
است؛ و
صاحبانش معتقد به اتحاد وجودى بين انسان و الله و حلول وجود بارى تعالى در
جسم انسان هستند، و
طبعا على اللهى گرى
نیز از همين داستانهاى خرافى و شرک
آميز
«فناء
فى الله»
و
حلول الله
در
«جسم بشر»
و از اين اباطيل مسخره و کذابانه
سرچشمه می گیرد. با توجه به اين توضيحات و
تنوع شرک و بت پرستی، اکنون بخوبى می توان متوجه شد که
حجة الاسلام شدن و آية الله و آية الله العظمى
گردیدن در چه قسمتی از
«شرک و بت پرستی»
قرار می گيرد؛ خاصتا وقتی که فردى مدعى معنای
این القاب شود؛ چون در هر چيزى
علم و آگاهى لازم است.
آری؛ اين القاب به صراحت بيان میدارند که
حاملان
آنها
حجتِ
اسلام
و مظهر الله و حتى
«آيت عظمای
شان!»
گشته
اند؛ و بدین جهت اين القاب جزو
ادبياتِ
«جريان
تجسم»
بوده و مدعیان آن در زمرۀ بت پرستى
تجسمی قرار می
گیرند. بگذريم از اينکه اکثر
مسلمانان
بدليل
بی
خبرى و غفلت از
مصدر توحيد و
اسلامیت که همانا
«قرآن منزل»
است، با توحيد و افکار توحيدى و نظام توحيدى فاصله ها پيدا کرده و این آیۀ قرآنی
را در رابطه با خویش
و اوضاع خویش جامۀ عمل پوشیده
اند که می فرماید:
وَ
قَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ
قَوْمِي
اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (فرقان -
۳۰):
«و رسول اسلام گفت ای خالقم؛ همانا
که قومَم
از
این قرآن
دوری و اجتناب می ورزد».
و متأسفانه
اکنون هم
براى
درک و دریافت
اين مصدر يگانۀ توحيدی
موانع بسيار
اساسى
وجود دارد،
و از جمله استبداد و استعمار سر راه واقع شده اند.
و
همین است که استبداد
و استعمار (استبداد داخلى و خارجى) بزرگترين صد فى سبيل الله
و
مانع اعظم دینداری توحیدی محسوب می
شوند.
سازمان موحدين آزاديخواه ايران ۵ ربیع الثانی ۱۴۲۴ - ۱۵ خرداد ۱۳۸۲
|