بسم الله الرحمن الرحیم

استبداد لائیکی و پایمال سازی اسلام و مسلمین

اصل و اساس مشکله در یک نظام سیاسی، همانا «وضع استبدادی و روابط استبدادی و تعامل استبدادی» است، در هر شکل و شمایلی و زیر هر عنوانی که باشد. و طبعا تغییر نامها و اسمهای یک نظام مشکلی را حل نمی نمی کند و تغییری در مُحتوی نمی دهد. و در نتیجه یک وضعیت استبدادی، سنتی باشد یا معاصر، مذهبی باشد یا الحادی، سرمایه داری باشد یا پرولتری، قومی باشد یا استعماری و...... چیزی را تغییر نمی دهد و ماهیت ظالمانۀ نظام حاکم بجای خودش باقی خواهد ماند. و مشخصۀ اصلی نظام استبدادی اینست که «آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی» در آن غائب و مخالفانِ آن تحمل نمی شوند، و آزادی بیان و انتخاب از آنها سلب می گردد. و خلاصه، استبداد، استبداد است و سرکوبگر و مانع تغییر و تحولات سیاسی، و تن به تغییر حاکمیت و حکام سیاسی نمی دهد. و تفاوت اساسی بین نظام استبدادی و نظام مردمسالاری اینست که آیا مردم و مخالفان حقِّ نقد فراگیر و آزادی بیان و انتخاب دارند یا نه؟! اگر حقِّ نقد فراگیر و آزادی بیان و انتخاب وجود داشت، می شود نظام آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی، و گرنه تحت هر نام مُحتوایی می شود نظام استبدادی.

و اما در جهان اسلام: اطراف و جهات متعددۀ استبدادی - استعماری، با تمام قدرت (و زورگویانه!) تلاش می کنند که اسلام و مسلمین را از سیاست و حکومت جدا کنند و از تعیین سرنوشت خود و بدست گرفتن رهبری و حاکمیت خویش محروم سازند. و طبعا برکناری و جداسازیِ دین اسلام از سیاست و حکومت و رهبری، یعنی برکناری و جُداسازی مسلمین و جوامع اسلامی از سیاست و حکومت و رهبری، زیرا مسلمین و جوامع اسلامی حامل فکر و عقیدۀ اسلامی و اخلاق و فرهنگ اسلامی و رفتار و عملکرد اسلامی هستند. بله می شود چیزی را قبول کرد و چیز دیگری را نقد کرد، امری را سنتی و امر دیگری را مترقی اعلام کرد، و طبعا بخشی از کار و فعالیت موحدین آزادیخواه نیز «همین رد و قبول» و نقد و بررسی است. اما اینکه کسان و جریانات زورگویی بیایند و بخواهند که اسلام و مسلمین را (با هر روش و نگرش و اجتهادی) از صحنۀ سیاست و حاکمیت و رهبری حذف نمایند و زیر عنوان «اسلام سیاسی!» در پی سرکوبی و ریشه کنی آنها بر آیند، این مسئلۀ دیگری است. اینست که ترویج و تقنینِ حذف و جدایی اسلام از سیاست و حاکمیت و رهبری (بنابر زور و حیله گری!) و ممنوع سازی تشکیل احزاب و سازمانهای اسلامی (ممانعت از تجمع و سازماندهی مسلمین!) طرح و برنامۀ استعمارگران و کار و پیشۀ مُستبدین مکار و خیانتکاری است که میخواهند اسلام و مسلمین و جوامع اسلامی را از حکومت و حاکمیت! و از سیادت و رهبری! و از تجمع و قدرتگیری! محروم نمایند و نظامهای «استبدادی - استعماری» را به نام نظـام لائیک و غیر مذهبی (به زور سلاح و بنابر سرکوبگری و حیله گری) بر مسلمین و جوامع اسلامی تحمیل نمایند، همانطور که تا حال نیز چنین کرده اند، و هم اکنون همۀ دنیا میداند که چگونه نظامهای استبدادی و استعماریِ «لائیکی و اسلام ستیز» و حذف کنندۀ اسلام و مسلمین از سیاست و حکومت و رهبری (در سراسر جهان اسلام) بر جوامع اسلامی تحمیل شده و مُکمِّل سلطۀ جهانی استعمارگران گشته اند. البته بیداری مسلمین و جوامع اسلامی (که حالا اوضاع را پیچیده تر کرده) مستبدین و استعمارگران را وادار نمــوده تا در اسامی و لباسهای مختلفی ظاهر شوند؛ چرا که اگر  استعمارگران  و استبدادیان به «تناسب رشد ملل زیر سلطه» تغییر شکل و برنامه ندهند، توان استمرار سلطه گری و از جمله توان تـداوم حذف و برکناری جوامع اسلامی را از دست خواهند داد و زمینۀ مهار ملل مسلمان را نخواهند داشت. اینست که مُستبدین دست نشانده و استعمارگران میخواهند که مسلمین و جوامع اسلامی را در دو راهۀ: یا «ترک اسلام و اسلامیت!» یا «محرومیت از رهبری و حاکمیت!» قرار دهند، و در همان حال مدعی آزادی! و دمکراسی! میشوند؛ یعنی به نام آزادی و دمکراسی، بشریت و جوامع اسلامی را در جبر و مجبوری و در وضعی استبدادی و در دو راهۀ یا «ارتداد یا محرومیت!» می اندازند؛ و بدین شیوه سلطۀ خود را بر ملل جهان و برجوامع اسلامی تحمیل میکنند. و طبعا چون «سلطه گر و بشر ستیز» هستند،  آزادی بیان را از این ملل سلب میکنند؛ تا دروغها و حیله هاشان افشاء نشود و همه چیز در مجهولیت! و در حالت ابهام! باقی بماند. حال سؤال اینست که این وضع استبدادی - استعماری! سرنوشت سیاسی ممالک و جوامع اسلامی را به کجا منتهی میکند؟! جواب این سؤال چنین است: این موضع استبدادی - استعماری، وضعیت سیاسی ممالک و جوامع اسلامی را در یک دو راهۀ بسیار خطرناک و پر مصیبت قرار میدهد و «آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی» را در میان آنها خیلی به تأخیر می اندازد، و صحنۀ سیاست و حکومت و رهبری، بجای اینکه محل آزادی و مردم سالاری و کثرتگرایی و میدان مسابقه و رقابت آزاد و مسالمت آمیز برای تحقق «اداره بهتر ملک و ملت» باشد؛ به صحنۀ سرنوشت! و صحنۀ شکست و پیروزی «دو دشمن اساسی» تبدیل میشود؛ که در یک طرفش مسلمین و جوامع اسلامی، و در طرف دیگرش مُستبدین اسلام ستیز و استعمارگران سلطه گر قرار دارند.

نسبت به رابطۀ دین و رهبری در غرب نیز باید گفت: اگر در آن ممالک مسیحیت بنابر «ماهیت غیر سیاسی و محتوای افسانه ای آن» از سیاست و رهبری جدا شده است، اما سیاستمداران و دولت مردان و رهبرانش و احزاب و سازمانهای سیاسی اش، دست نشانده و مُجری طرح و برنامۀ کسی و از جمله مسلمین و جوامع اسلامی نیستند؟! اما در جهان اسلام با جداسازی اسلام و مسلمین از «سیاست و حکومت و رهبری» و محرومسازی نیروهای اسلامی (علیرغم محتوای سیاسی و اجتماعی اسلام و رهبری و مملکتداری شخص حضرت رسول! و تشکیل خلافت اسلامی توسط  خلفای راشده) میخواهند دشمنان اسلام و مسلمین و عوامل استعمار و استبداد! در مسند قدرت و حکومت و رهبری باشند و بر ممالک و جوامع تحت سلطۀ مسلمان فرمانروایی کنند؟! آنهم نه از راه انتخابات آزاد و کسب آرای مردم، بلکه از راه قهر و سرکوبگری و از طریق حیله های استعماری و استبدادیِ که هدفش ویرانگی و عقب ماندگی و تفرق هر چه بیشتر جهــان اسلام است؟! اینست ماهیتِ شعار «جدایی اسلام و مسلمین از سیاست و حکومت»؛ شعاری که بیانگر اوج استبداد و سرکوبگری؛ و معنایش ممنوع کردن اسلام و مسلمین از ادارۀ اجتماع و مملکت داری؛ و هدفش حذف و اقصای مسلمین از دخالت در امور اساسی و سرنوشت ساز؛ و تبدیل آنها به اُسَرای استعمارگرانِ رنگارنگ و مختلف الشکل! بصورت همیشگی است. اما چنین راه و روشی، که مبنی بر حذف و نابودی مسلمین و تحمیل نظامهای لائیک و اسلام ستیز بر ممالک و جوامع اسلامی است، راه بجایی نمی برد و بی نتیجه است، چرا که آنها بجای آزاد گذاشتن مردم و اقشار مختلف مردم در انتخاب نوع نظام سیاسی و حکومتی و زمینه سازی برای برقراری «دولت آزاد و مردمسالار و کثرتگرا»، اسلام و مسلمین را از صحنۀ سیاست و حکومت و رهبری حذف میکنند، و دنبال وادارسازی مردم مسلمان به پذیرش نظام لائیک واسلام ستیز میباشند، راه و روش زورپرستانه ای که هم اکنون در میان بسیاری از احزاب و سازمانهای سیاسی ایران رایج گردیده و جدایی اسلام و مسلمین از سیاست و حکومت زبانزد آنها شده است. آری؛ آنها بجای طرفداری از نظامی آزاد و مردمسالار و کثرت گرا و متکی به خواست و آرای مردم؛ خواستار جدایی اسلام و مسلمین از سیاست و حکومت و رهبری میشوند؟! و طبعا مخاطب اصلی شان در این «موضعگیری اسلام ستیزانه» و غیر مسئولانه ای که بیثمر و مصیبت بار است، همانا غرب استعمارگر است، نه مردم ایران و اقوام ایران!!! و در این نوع موضعگیریهای وابسته گرایانه، خواست و نظر مردم و اقوام ایران! و دین و فرهنگ و ارزشهای موجود در ایران! چیزی بحساب نمی آیند. اینست که چنین راه و روشی، قبل از هر چیز، ضد آزادی و ضد مردمسالاری و ضد کثرتگرایی است، و بعد از جنگها و خونریزیهای بسیار و به تاخیر انداختن آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی، به حذف و اضمحلال دست نشاندگان استعماری - استبدادی و حتی خود استعمارگران در جهان اسلام منتهی خواهد شد (ان شاء الله). لکن باید دانست که «سیاست حذف و اِقصاء» چه از طرف اسلام ستیزان استعماری - استبدادی، و چه از طرف مسلمین و جریانات اسلامی، جهان اسلام را از آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی، و به تبع آن از طی کردن مراحل رشد و ترقی و توسعه یافتگی، بکلی باز خواهد داشت، همانطورکه تا حال باز داشته است. و سیاست استعماری و استبداد دست نشانده نیز (و همچنین سیاست مُستبدین سنتی) همیشه در راستای این هدف شوم و شیطانی و نزاعِ جوامع اسلامی و سیاست حذف و اِقصای یکدیگر بوده است. و همین است که در جنگها و نزاعهای داخلی میان اقوام و جوامع اسلامی (و عدم تحمل یکدیگر) و در پیش گرفتن سیاست حذف و اقصاء، که از «وابستگی سیاسی» و «خودپرستی و قدرت طلبی» و «ارتجاع و خرافه گری» ناشی میشود، تنها استعمارگران جهانخوار و مرتجعین خرافه گرا و خودپرستان قدرت طلب پیروز میشوند؛ و بازندگان اصلی این وضع شوم و اقصایی، عبارتند از: جوامع اسلامی، احزاب و سازمانهای آزادیخواه و استقلال طلب، معتقدین به ثبات و آرامش سیاسی، و آنهایی که به رشدِ ممالک و جوامع عقب افتاده می اندیشند و در آروزی تحقق آن به سر می برند.

اما چیزی که در این منازعه بسیار عجیب و واقعا باور نکردنی به نظر می رسد اینست: آنچه میبایست تحمل نشود، اسلام ستیزی، وابستگیِ استبدادی - استعماری، و سلطۀ مستقیم و غیرمستقیم غربی است، چرا که این معرکه در جهان اسلام و در جوامع اسلامی واقع شده است؛ لکن در یک وضعی کاملا وارونه آنچه تحمل نمی شود و باید «ریشه کن شود!» و از دخالت در سیاست و حکومت و رهبری ممنوع گردد، اسلام و مسلمین  و احزاب و سازمانهای اسلامی هستند؟! در حالی که بصورت طبیعی و بنابر تجربۀ بشری، توقع اینست که اوضاع عکس این باشد، و مسلمین و جریانات اسلامی، حضور اسلام ستیزان استبدادی - استعماری را تحمل نکنند، و یا برای حضور و فعالیت آنها شروط وموانعی قائل شوند، چونکه بیش از ۱۴۰۰ سال است که مسلمین، نیروهای «اصلی و بلا منازع این بلاد و مناطق» هستند و جوامع این بلاد و مناطق نیز مسلمان نشین و اسلامی محسوب میشوند، و از هر لحاظی بر اسلام ستیزان سبقت و تقدم دارند. اما بر خلاف این واقعیت، گویی این منازعه نه در جوامع اسلامی و نه در جهان اسلام، بلکه در بلاد و ممالک غربی و در جوامع غیراسلامی واقع شده است؟! و در حالی که حق این بود که جریانات و احزاب غیراسلامی از حقوق خود دفاع کنند و مسلمین را وادار به تحمل فعالیت های خودشان نمایند، بر عکس آن، این مسلمین و احزاب و سازمانهای اسلامی هستند که باید استعمارگران و اشغالگران و اسلام ستیزان را قانع و مُجاب کنند که در حق مسلمین لطف نمایند! و به آنها اجازۀ حضور و فعالیت سیاسی و شرکت در حکومت و رهبری بدهند؟! و اینهم مثال روشنی از یک وضع وارونه است، وضع وارونه ای که همین حالا در بلاد و جوامع غربی، عکس آن برقرار و حاکم است، بدین صورت که در ممالک و جوامع غربی (که قبله گاه اسلام ستیزان است) بسیار به زحمت به مسلمین و احزاب و سازمانهای اسلامی اجازۀ حضور و فعالیت سیاسی و شرکت در حکومت و رهبری را میدهند، و حتی در فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی نیز هر نوع حضور و فعالیتی که «قیَم و مبانی غربی - سرمایه داری» را زیر سؤال ببرد، از آن جلوگیری به عمل می آورند یا  آن را ممنوع می سازند. این مشاکل و موانع غربی قبلا در رابطه با احزاب و سازمانهای کمونیستی هم وجود داشت، و در دورۀ کمونیستی (که حضور و فعالیت کمونیستها بُرد و اثر خود را داشت و سلطه و هیمنۀ نظام سرمایه داری را تهدید می کرد)، کارها وبرنامه شان را بسیار مهار می کردند، تا جایی که تشکیل احزاب وسازمانهای کمونیستی در آمریکا ممنوع شده بود. اینست که حالا در ممالک و جوامع غربی، این مسلمین و جریانات و جمعیات اسلامی هستند که آزاد و نیمه آزاد و ممنوع و یا برای فعالیت شان «شرط و شروط» وضع می شود، نه اینکه در بلاد غربی! برای غربیان سرمایه داری و استعماری چنین وضعی وجود داشته باشد! اما با توجه به اینکه حضور و شراکت مسلمین در امر حکومت و رهبری، به دلیل سلطه گری جهانی و ممانعت از ظهور قطب اسلامی «خط قرمز» استعمارگران و اسـلام ستیزان محسوب می شود، اقناع و مُجـاب ساختن آنها نه ممکن بوده و نه ممکن خواهد شد. و بدیهی است که این «وضع وارونه» در جهان اسلام؛ ناشی از سلطه و هیمنۀ استعمارگران سلطه گر وغارت پیشه برمسلمین و جوامع اسلامی است، و اسلام ستیزانی که خواهان ریشه کنی و حذف همه جانبه و فراگیر اسلام و مسلمین هستند، عُمال این استعمارگرانند! و به حمایت و کمک آنها پشت بسته اند، و طبعا «وارونگی قضیه» از همینجا ناشی میشود.

بنابر این توضیحات، میتوان هدف اصلیِ استعمارگران و غرب گرایان استبدادی را مشخص و در این رابطه چنین گفت: منشاء طرحها و حيله هاى استعمارى - استبدادى در جهان اسلام (و علیه اسلام و مسلمين)، همانا تضادى عميق و تاریخی بين «صحنه دارى اسلام و مسلمين و سلطه گرى و غارتگرى استعمارگران و استبدادیان» است. و در همین راستا مسئلۀ نظام لائیسیته و حکومت لائیک (یا سکولار) و در واقع غربی و غیر اسلامی عَلَم کرده اند و چنین میگویند: اگر نظام سیاسی و حکومت و رهبری، دینی و اسلامی باشد، تبعیض واقع می شود و حاکمیت مردمی نخواهد شد؛ و در جهان اسلام «هر کس مسلمان نباشد» از دایرۀ سیاست و نظام حکومتی حذف می شود؟! بله؛ اینچنین فریب کاری و دغل بازی می کنند؛ و با اصل قرار دادن افراد نامسلمان و اقلیتهای غیر اسلامی «حقوق مسلمین و جوامع اسلامی» را نادیده گرفته و بکلی پایمال می سازند؟! و طبعا آنها بدنبال آنند که نظام سیاسی و حکومت و رهبری در جوامع اسلامی بدست مسلمین نیفتد و قوانین مملکتی اسلامی و توحیدی نشود؛ و در این میدان توجهی به مسلمین و خواستهای آنها (که اکثریت قریب به اتفاق مردم را تشکیل می دهند) نمی کنند! و کاری به این «اصل اساسی و انکار ناپذیر» ندارند که: نظام سیاسی و حکومت و رهبری وقتی غیر اسلامی باشد حقوق همۀ مسلمین ضایع خواهد شد؛ و چنین نظام و حکومتی استبدادی و ضد مردمی خواهد گشت. و همانطور که می دانیم (بر خلاف حیله گری و دروغ بافی استعمارگرایان و غرب گرایان) نظام سیاسی و حکومت و رهبری در یک اجتماع هرگز بی طرف و بی هویت نخواهد شد و چنین امری محال و غیر ممکن می باشد؛ بلکه نظام سیاسیِ مردمسالار و حکومت و رهبری انتخابی همیشه «رنگ مردمی و هویت مردمی» بخود خواهد گرفت و عملا حکومتِ عامۀ مردم و منعکس کنندۀ خواستهای اکثریت میشود (البته در میدان تفاوتها و اختلافات؛ نه در امور مُشترک که هم فراگیر هستند و هم بیشتر امور را در بر می گیرند). و در بُعد ماهیت نیز بصورت طبیعی نظام سیاسی و حکومت حاکم «حامل هویت قاطبۀ مردم» خواهد بود؛ همانطور که در ممالک غربی حداکثرش چنین می باشد (بگذریم از اینکه نظامها و حکومتهای غربی، مادی و سرمایه داری هستند نه مردمی)، همان حقیقتی که استعمارگران و استبدادیان بدان تن نمیدهند؛ و درجهان اسلام! نظام وحکومتی را که متکی به آزادی و انتخابات آزاد باشد بر نمی تابند؛ و طبعا «عزل اسلام و مسلمين» از سياست و حکومت و از صحنۀ اجتماع مادر اهدافِ استعماری و استبدادى را تشکیل میدهد. بله؛ مُدعيان علم و نگرش علمى! بخوبى می دانند که در اين جهان پهناور هيچ امر و پديده اى مستقل و جُدا افتاده از ديگر امور و پديده ها نيست؛ و همه چيز در ارتباط و اثر و تأثر است. اما در رابطه با اسلام و مسلمین و این تمدن عظیم (با همه ريشه دارى و آثار بنيادين در میــادین مختلف زندگى فردى و اجتماعى) فتوی می دهند و می گویند که دین اســلام باید «بطور کامل!!!» از سياست و حکومت و اقتصاد و اجتماع و فرهنگ و تعليم و تربيت و غيره جدا شود و کنج خلــوت و اِنزواء را برگزيند و سلطه گرى و غارت گرى استعمارگران و استبدادیان را نظاره کند و تماشاچى غصـب غاصبان و ظلم ظالمان گردد؟!! بگذریم از اینکه کــم نشنيده و نخوانده ايم که گويا دين و ديانت ذاتا «محصــول جنگ طبقات!» و وسیلۀ طبقــات حاکمه براى استثمار طبقات محکوم جامعه است؟! و اینکه چه دینی و کدام دین دارای چنین ماهیتی بوده و هست! زیاد برایشان مهم نیست و در این رابطه تجــاهل می کنند؟! چرا که هــدف اصلی آنها دین شناسی و آنهم اسلام شناسی که نبوده است. اما جالب اينست که حالا همين «ثمرهٴ جنگ و آلت سياسى» بطور کامل! از همه چيز از جمله از سياست و حکومت استعفــاء داده و براى هميشه خانه نشين؟! شده است. حـــال سؤال اینست که چنين دينى اصلا چرا وجود داشته باشد؟! مگر حکمت دين و ديندارى و رسالت رسولان، نظاره گرى فقر وفلاکت مردمان و زيرسلطگى و استثمار جوامع بشری و بردگى و رذالت انسانها و چشم و گوش بستن بر غارت و جنايت و فساد استبداد و استعمار بوده است؛ که حالا وظيفه اش چنين باشد و از همهٴ ابعاد زندگى فردى و اجتماعى جدا و بريده شود؟! آیا پيروان قرآن و اسلام، خواستهاى سياسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، تعليمى، اخلاقى، جنسى، بهداشتى و غيره ندارند؟! آيا غيراز اينست که قــرآن و اسلامیت، راه و روش و قانون مسلمين و جوامع اسلامى است و همهٴ مسلمين می خواهند درسايهٴ قوانين و ارزشهاى توحيدى زندگى کنند و ابعـاد زندگى فردى و اجتماعى وسياسى و اقتصادى خود را سر وسامان دهند و آزادى و استقلال خود را باز يابند و راه رشد و تکامل و امنيت خود را باز نمايند؟! پس غیر از این نیست که دين توحيدى اسلام، دينى آزاديبخش و نجات دهنده، راه حل مشکلات بشرى، برنامهٴ زندگى انسان مسلمان، صراط مستقيم زندگى انسانى، و ضامن پيروزى جوامع اسلامی و ممالک اسلامی است.

حال باید اسلام ستیزان جهان اسلام متوجه این وضع وارونه و استعماری باشند که: استعمارگران و دشمنان اسلام و مسلمین آنها را به مثابۀ «سوخت سیاستهای استعماری» مصرف میکنند و توجهی به آنها و ممالک و جوامع آنها ندارند، و استعمارگران تنها در پی ایجاد منازعه در بین جوامع بشری و اسلامی و حفظ  سلطه گری و تداوم غارتگری خود هستند. علاوه براین، اسلام ستیزان جوامع اسلامی میبایست متوجه این مسئله هم باشند که وقتی طرفی بجای «مصالحه و همزیستی مسالمت آمیز» در پی ریشه کنی طرف دیگر است، آن طرف هم که همه چیزش در معرض خطر قرار می گیرد، بیکار نخواهد نشست، و در صورت یافتن زمینه، فرصت و مجالی برای دشمنی که دنبال ریشه کنی اوست باقی نخواهد گذاشت، و در کمال شدت وبی رحمی به فکر ریشه کنی او خواهد افتاد؛ کمااینکه چنین وضعی به کرات در طول تاریخ بشری روی داده است. و این عین خواست استعمارگران و آنهایی است که تداوم سلطه گریشان و منافع نامشروعشان در جنگ و نزاع و عـدم وجود آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی و انتخابات آزاد است، بدینصورت که: استعمارگران و جریانات خودپرست و سلطه گر و آزادی ستیز میخواهند در جوامع بشری و خاصتا در میان مسلمین، نظام استبدادی و سرکوبگر و وابسته به خارج تـــــداوم داشته باشد، نه نظامی آزاد و مردمسالار و کثرتگـرا، میخواهند نــزاع و جنگ وجود داشته باشد نه مصالحه و همزیستی، میخواهند ناامنی و آشوب وجود داشته باشد نه ثبات و برنامه ریزی، و میخواهند فقر و بیکاری وجود داشته باشد نه آبادانی و شکوفـایی، و این چیزیست که الحق می بایست همۀ اطراف آن را بدانند، و میبایست همۀ نیروها وجریانات از افتادن در دامهای استمرار جنگ و تخریب و «سیاست ریشه کن سازی» پرهیز نمایند و تن به آزادی و مردم سالاری و کثرت گرایی بدهند. اما آیا چنین چیزی ممکن و میسر و قابل تحقق است؟ جواب ما بعنوان موحدین آزادیخواه چنین است: تا وقتی که احزاب و سازمانهای مستقل از استعمارگران و همچنین احزاب و سازمانهای آزادیخواه و مترقی و نافی شرک و خرافه پرستی «نیروی اصلی اجتماع» نشوند، چنین امری محال خواهد بود، چرا که مسئلۀ جنگ و صلح و تن دادن به آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی، محتاج «ارادۀ سیاسی مستقل» و نیازمند نیروهای آزادیخواه و تحول گرا و ترقیخواهی است که میخواهند مملکتشان و اجتماعشان از دیگران عقب نماند. به عبارت دیگر، راه رهایی و راه تحقق آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی در عبور از «شرک و خرافه پرستی» و در «استقلال از استعمار و وابستگی» است، چرا که منافع نامشروع خرافه پرستان سنتی و استعمارگران خارجی، در جنگ و نزاع و استبداد و خاصتا در جنگ و ویرانی جهان اسلام و در فلاکت و عقب ماندگی جوامع اسلامی نهفته است. در نتیجه تا ظهور مقتدرانۀ نیروها و احزاب و سازمانهای «مستقل و آزادیخواه» نمی توانیم به آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی و انتخابات آزاد و صلح و آشتی و همزیستی مسالمت آمیز برسیم، و تا این نیروهای استقلال طلب و آزادیخواه بجای جریانات وابسته و استبدادی در «رأس تصمیمات سیاسی» قرار نگیرند، چنین وضعی بوجود نخواهد آمد. اما وقتی که سیاست و کار سیاسی، امری داخلی گردید، و در داخل نیز رأی و انتخاب مردم ارزش و اهمیت پیدا کرد و فصل الخطاب واقع شد؛ آنگاه راه تحقق وضعی آزاد و مردمسالار و کثرتگرا هموار میشود و همزیستی و تحمل یکدیگر ممکن میگردد، و در سایۀ تجربیات موجود، برگزاری «انتخابات آزاد» میتواند از مرحلۀ خیال و شعار عبور نماید و به واقعیت برسد. آری؛ با تحقق این آرزوها میتوان به ثبات سیاسی و توسعۀ اقتصادی و استقرار فرهنگ آزاد و شکوفا و نجات از فقر و عقب ماندگی دست یافت.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۱۲ شـــوال ۱۴۲۸ - ۱ آبـــــان ۱۳۸۶