آیا مسلمین می توانند غیر سیاسی باشند؟!

سياست يعنى «تربيت و اصلاح و ادارۀ جامعه»، و این بدین معناست که سیاست و تربیت سیاسی، هم اجتماع را به اخلاق و ارزشهای اسلامی مجهز میکند، و هم اهل سیاست را مُستعدِ اصلاح و سازندگی و لایق مملکت داری می نماید. بنابراین، تربيتِ مردم و آماده سازی آنها جهت ادارهٴ اجتماع، معناى اصلى و اسلامى سياست میباشد؛ کما اینکه میتوانیم چنین چیزی را تربیت سیاسی هم معنا کنیم، تربیتی که از منظر اسلامی، هم اخلاق آفرین و هم مدیر آفرین میباشد. لکن اصطلاح سياست در ادبيات معاصر عبارتست از «علم و روش حکومتدارى و ادارۀ جامعه»، امری که زندگى مردم و تنظيم امور مملکت و برنامه ريزى براى ابعاد داخلى و خارجى را ميسر می سازد، برنامه ريزيهایی که ابعاد مختلف اقتصادى، فرهنگى، اجتماعى، علمى، عسکرى و.... را در بر می گيرند. پس معناى معاصر سياست عبارتست از علم مملکت دارى و ادارۀ اجتماع، در همۀ ابعاد اقتصادى، تعليمی، فرهنگى، قضايى، دفاعى، خانوادگى و....... چیزی که از معناى تاريخى و اسلامی بسيار نزديک و با آن همخوانی دارد. اينست که وقتى از سياست صحبت میشود، به دنبالش «انواع علوم و برنامه ریزیهای سياسى» به ميان می آید، مثل سياست و برنامه ريزى اجتماعى، سياست و برنامه ريزى اقتصادى، سياست و برنامه ريزى تعليمی و تربيتى، سياست و برنامه ريزى فرهنگى وهنرى، سياست و برنامه ريزى طبى و بهداشتى، سياست و برنامه ريزى خانوادگى، سياست و برنامه ريزى قضايى، سياست و برنامه ريزى خارجى، و غيرهم. بنابر اين، سياست و کار سیاسی «پرداختن بدين مسائل و اِعمال و اِجراى آنهاست». و سياست اسلامى يعنى اجراء و تطبيق امور فوق الذکر بر پايۀ اصول و معيارها و موازين توحيدى اسلام، که حاصل آن ميشود نظام اسلامى. به عبارت ديگر، اگر اسلاميت و دینداری اسلامی تنفيذ و تطبيق داده شود خودبخود سياست و حکومت اسلامى شده است؛ و موحدین آزادیخواه روی همین نظر و باور حرکت می کنند. و اينجاست که راز حساسيت استبداد و استعمار به ديندارى سیاسی و اسلام سياسى (سياست و سياست گذارى اسلامى) ظاهر می شود، زيرا ديندارى سياسى عبارتست از «فعاليت براى حاکميت اسلام و مسلمين»؛ و همين قضيۀ کليدى و اساسی است که موجب عکس العمل شديدی از طرف استبداد و استعمار شده است (نقل از: هدف اَعلای رسالت: مرجعیتِ الله و نظام توحیدیِ انتخابی، و جهت روشنگری بیشتر به همانجا مراجعه شود).

و همانطور که می دانیم مسلمین (و جوامع اسلامی) موظف اند و حتی اولین واجب آنهاست که سلطۀ غیر الله و حاکمیت من دون الله را تحمل نکنند و تنها به نظم و نظام توحیدی راضی شوند (و طبعا غیر از این شرک و بت پرستی محسوب میشود)؛ و این آیۀ قرآنی این حقیقت را چنین بیان کرده است: إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ (يوسف - ۴٠): «هر حکم و قانونى جز حکم و قانون الله باطل و مردود است، و الله امر کرده که کسى را جز او عبادت و اطاعت ننماييد، اینست دین محکم و پايدار». لکن وقتی امتی منحرف گردید و حقیقت دین خود را و ماهیت خویش را گم کرد؛ بجای گلایه و تأسف چاره در بازسازی و بیدارگری و طرح مُجددِ هویت و حقیقت آن امت و مبانی آنست؛ کما اینکه تاریخ دینداری توحیدی و سابقۀ نبوت ها و دَعَوات توحیدی چنین امری را ثابت می کند؛ تا جایی که این روش و رویه به یک سنت مُسلَم توحیدی تبدیل شده است. و گرنه در این رابطه کافى بود که مسلمين تنها این آيه را عملى سازند: وَ لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً (نساء - ١۴١): «هرگز الله نمی خواهد که کافران بر مؤمنان مسلط شوند». و بَدا بحـــــال مسلمینی که چنین اصولِ بنیادینی را حتی فراموش کرده اند. پس بدیهی است که مسلمین نمی توانند غیر سیاسی و نسبت به سرنوشت ملک و ملت بی تفاوت و تماشاچی باشند؛ چرا که اسلامیت هنگامی معنا و واقعیت پیدا می کند که مسلمین در سیاست و ادارۀ اجتماع و بنای فرهنگ و برنامه های اقتصادی و.... دخالت و شرکت نمایند و سرنوشت سیاست و اقتصاد و اجتماع وفرهنگ را بدست گیرند. و این اصول اسلامیت از این قرار هستند: ایمان اسلامی، عمل اسلامی، منهج اسلامی، جامعۀ اسلامی، اقتصاد اسلامی، فرهنگ اسلامی، هنر اسلامی، ورزش اسلامی، علوم اسلامی، مملکت اسلامی، خانوادۀ اسلامی، ازدواج اسلامی، حلال و حرام اسلامی، روابط اسلامی، شغل و کار اسلامی، لباس و پوشش اسلامی، عدالت اسلامی، و خلاصه کل آیات قرآن و سنت و روش رسول الله تنها در سایۀ سیاست و حکومت و رهبری اسلامی و تحت سرپرستی حاکمان مسلمـان و منتخب متحقق و زمینۀ اجراء و عمل پیدا می کنند و به واقعیت مبدل می شوند و راهگشا و حلال مشکلات می گردند. پس با تـــــوجه به اینکه تمام ارکان حیات و مماتِ یک انسان مسلمان (اعم از عرف و فرهنگ اش، رسوم و عادات اش، کسابت و اقتصادش، نحوۀ تشکيل خانواده اش، تربيت فرزندانش، تعليم و تحصيلاتش، قضاوت و مَحاکماتش، اعياد و تفريحاتش، ماهيت خوراک و پوشاک اش، و خلاصه کل زندگی اش)، متاٴثر از دين اسـلام و ديانت اسـلامى است، ادعاى اينکـه مسلمین بايد غیر سیاسی باشند و از شـرکت در سياست مملکت داری و سياست اجتماعى و سياست اقتصادى و سياست فرهنگى وسياست آموزشى و سياست تربيتى و سياست قضايى و سياست بهداشتى و بطور کلی سیاست داخلی و خارجی باید پرهیز نمایند، امری بسیار خنده آور است، و جز بازی با عقولِ جوامع غفلت زده و تمسخر ارادۀ اقوام زیر سلطه و استبداد زده، و رقاصی برای خشنودى دول استعماری و نظامهای استبدادى چيزی بحساب نمی آيد.