بسم الله الرحمن الرحيم

نقش مواضع مُخالفین در تداوم نظام ولایت مُطلقه

عـلاوه بر کم اطلاعی و بی تجربگیِ اولیۀ مردم ایران و جریاناتِ مختلف سیاسی (که زمینه ساز تسلط خمینی و آخوندهای صفوی بر ایران و قوّات و ثرَواتش گشت)، عامل اساسی دیگر در بقاء و تداوم نظام ولایت مطلقه همانا «ماهیت غیر اسلامی بخشی از مخالفین»، «وابستگی آنها به دُوَل اجنبی»، و «استبدادمنشی آنها» بوده است. و خاصتا در مناطقی که فرصت بیشتری پیدا کردند، این مُختصات در آنها تجلی بیشتری پیدا کرد و کار به اسلام ستیزی و حاکمیت مکاتب الحادی و اِعمال استبداد و سرکوبگری کشید؛ بنحوی که بسیاری از منتقدین درآن مناطق فدای مواضع خود گشتند و حتی مخالفتِ مسالمت آمیز با جریانات مُسلح موجب مرگ و نابودی می گشت؛ و بسیاری نیز در همین راستا جان باختند. و همین امور (علاوه بر سوء استفادۀ آخوندها و کسب مشروعیت از آن) نقش اساسی در تفرق و تنازع بین مخالفانِ نظام ولایت مطلقه و همچنین ابتعــاد مردم از همبستگی و همراهی با آنها و «انصراف و بی تفاوتی مردم» بازی کرد. بدین معنا که این سه امر بنیادی، یعنی ماهیت غیراسلامی و مواضع متضاد با عقاید و دیانت مردم، وابستگی به دُوَل کمونیستی و دُوَل غربی و خط گرفتن از آنها، و استبدادمنشی و ظهور استبداد محکوم در بعضی مناطق، کار مبارزه با نظام ولایت مطلقه را دچار اختلال و تأثیری خیلی منفی و ویرانگر بجا گذاشت و اقشار مختلف مردم را در تفرق و چند دستگی و دودلی قرار داد. و این در حالی بود که مردم ایران تازه علیه نظام لامذهب و استبدادی و غربگرای پهلوی قیام کرده بودند؛ و خاصتا نسبت به غرب و غربگرایی حساسیت زیادی وجود داشت. هرچند متأسفانه جریانات ملی - مذهبی هم گرفتار تفرق و تنازع بودند و مواضع مسئولانه ای که آنها را «آزادیخواه و مُستقل و متفاوت» نشان دهد اتخـاذ نکردند؛ و بیشترشان بین نظام ولایت مطلقه و مخالفان نامسئول تقسیم شدند. و برای مثال در میان جریانات مؤثری چون نهضت آزادی و مجاهدین خلق و طرفداران شریعتی و مسلمانان مبارز و آقای بنی صدر...... هیچ وقت اصل اُخوّت و همکاری و یا مسئلۀ همگرایی و هماهنگی با جدیت مطرح نگردید؛ و در نتیجه کارشان همانند دیگران در تضاد و تفرق سپری گشت. و به تأکید اگر ملی - مذهبی ها وضع دیگری داشتند (مخالف اسلام و وابسته گرا نبودند)، لکن آنها نیز از مکاتب و مناهج شرق و غرب خیلی متأثر بودند؛ کما اینکه حالا هم چنین هستند. و اصلا  اصطلاح «ملی - مذهبی» بیانگر این تأثر و ملاحظۀ مکاتب و مناهج غربی می باشد؛ ملاحظه ای که فی النهایه هویت جدیدی به افراد و جریانات می بخشد و آنها را از یک موضع توحیدی دور می سازد. پس این تنها اسلام ستیزان و وابسته گرایانِ استبدادمنش نبودند که ایران را در چنگ خمینی و نظام ولایت مطلقه انداختند (مــــواضع انحرافی که هم نظام ولایت مطلقه، هم دُوَل کمونیستی، و هم دُوَل سرمایه داری از آن بسیار مستفید شدند)، بلکه جریانات و اطیاف دیگر و من جمله ملی - مذهبی ها نیز من البدایه دچار اشتباهات بسیار اساسی شدند؛ و خاصتا از آن هنگام که بیشترشان به «قانون اساسی ولایت فقیهی» رأی دادند به بیراهه رفتند و گرفتار نظام ولایت مطلقه شدند (هر چند امثال مجاهدین خلق و همچنین مرحوم احمد مفتی زاده درکردستان به قانون اساسی ولایت فقیهی رأی ندادند). و بعد هم وقتی که این «اطیاف مُتشتِت» جنبیدند دیگر بسیار دیر شده بود؛ و خمینی و آخوندهای ولایت فقیهی توانسته بودند تا حد زیادی پایه های تسلط خود را مستحکم نمایند. و طبعا همۀ آنهایی که به قانون اساسی ولایت فقیهی رأی داده اند، فی الواقع در تأسیس نظام ولایت فقیهی مشارکت داشته اند، گناهی که بهانه بردار نیست و بخشی از مسئولیتِ وضع کنونی به عهدۀ آنهاست.

پس مشاکل مخالفین بسیار اساسی بود (و هست)، و منحصر به احزاب و سازمان ها و جریانات مرکزی هم نمی شود، و به تأکید تداوم این مشاکل و این نوع مواضع، آیندۀ ایران را نیز دچار ابهام خواهد کرد و کار آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی را بسیار به تأخیر می اندازد. و اصلا تفرق و تنازع همیشگی آنها در مقابله با نظام ولایت مطلقه از ماهیت استبدادی و وابستگی به دول اجنبی و مواضع اسلام ستیزانۀ آنها نشأت می گیرد (کمااینکه خودشان هم در انتساب یکدیگر بدین اوصاف بسیار صریح بوده و حتی راه افراط و تهمت زنی در مُنازعاتِ فی مابین در پیش گرفته اند). و با کمال تأسف این جریانات بجای اینکه «آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی» را هدف اساسی قرار دهند، بیشترشان من البدایه دنبال اهداف حزبی و کسب قدرت سیاسی و گرفتن سهمی از وضع موجود (به هر قیمت و وسیله ای) بوده و هستند؟! و همین خصلت سبب گردید که از همان اوایل این خمینی و اطرافیانش بودند که تعیین می کردند از چه کسی نزدیک و از چه کسی دور شوند. برای مثال وقتی که «قانون اساسی ولایت فقیهی» در پاييز ١٣۵٨ بعنوان اولين ضربۀ اساسى بعد از انقلاب بر مردم ایران تحمیل شد، تنها عدۀ قلیلی از نیروهای مؤثر (مذهبی و غیرمذهبی) در نقد و رد آن شرکت جستند؟! قانونی که تنها خمینی و اطرافیانِ صفوی اش آن را تهیه کرده بودند؛ و خاصتا این قانون همۀ آنهايى را که ولايت فقيهی نبودند ازصحنۀ سياست و اجتماع حذف و بيرون می انداخت و آنها را از صحنه دارى سياسى و اجتماعى محروم می کرد. و بدین صورت، نظام ولایت مطلقه توانست اهداف استبدادی و انحصارطلبانه را پیشاپیش و در میدان قانون اساسی (که اساس مملکتداری است) به کرسی بنشاند. یا مثلا وقتی که مرحوم مهدی بازرگان به ناچار از نخست وزیری موقت استعفاء داد، همدردی و هماهنگی زیادی با او بعمل نیامد؛ و دیگران بجای عبرت از کار ایشان و اتخاذ مواضع مشترک، در راستای کسب مناصب حکومتی و در «چهارچوبۀ قانون ولایت فقیهی» حرکت می کردند؛ و بالفعل در انتخابات ناسالم و پر تبعیض ریاست جمهوری و مجلس شوری (که بنابر قانون اساسی ولایت فقیهی به اجراء درآمدند) شرکت نمودند. و در سایۀ چنین وضعی بود که خمینی و نظامش کار خود را پیش بردند. و مخالفان این نظام استبدادی - فرقه ای نیز (بجای همبستگی و موضع گیری مشترک) زیر سلطۀ خمینی و در چهارچوبۀ قانون اساسی اش در پی کسب موقعیت بودند؟! تا وقتی که به معرکۀ اساسی در بهار ۶۰ رسیدیم؛ و لکن آن وقت نیز سه مشکل اساسی وجود داشت: اولا نظام ولایت مطلقه پایه های قانونی و سیاسی و جنگی خود را بسیار بالا برده بود؛ ثانیا بیشتر احزاب و جریانات سیاسی در مناطق مختلف ایران سرکوب و تضعیف و حتی متلاشی گشته بودند؛ و ثالثا اختلاف و تفرقِ نیروهای باقی مانده نیز همچنان ادامه داشت؛ و مثلا در حالی که آقای بنی صدر و مجاهدین خلق بسوی اتحــــاد و همکاری و مقابله پیش می رفتند؛ اما برخی از احزاب و سازمانهای کمونیستی مانند حزب توده و فدائیان اکثریت (به تبعیت از شوروی!) همراه و همکار نظام ولایت مطلقه و بقول خودشان «نظام ضد امپریالیستی خمینی؟!» شده بودند. همچنین در میان بیشتر ملی - مذهبی ها راه مسالمت و مبارزۀ قانونی اختیار شده بود؛ و ای کاش با اینهمه تأخیر و تفرق! آقای بنی صدر و مجاهدین خلق نیز بهمین شیوه حرکت می کردند؛ و بجای رفتن به پاریس و رها کردن داخل و گرم کردن تنور تبلیغاتِ ولایت مطلقه (مبنی بر پناه بردن به غرب و هماهنگی با دول غربی) در ایران می ماندند و برای رسیدن به اهدافِ آزادیخواهانه زمان بندی می کردند.

ابو الحسن بنی صدر (بعنوان رئیس جمهور) و سازمان مجاهدین خلق (بعنوان طرف اصلی) در شرایط «بسیار نامساعدی» علیه نظام ولایت مطلقه قیام کردند: الف - انقلاب ۵۷ هنوز تازه محسوب می شد و مواضع خمینی و اطرافیانش بوی انقلابی میداد؛ و بقول مجاهدین خلق بسیاری عکس خمینی را در ماه می دیدند. ب - خمینی و اطرافیانش قدرت زیادی گرفته بودند و بیشترِ جریانات مرکزی و محلی (من جمله مراجع تقلید مخالف ولایت فقیه) یا سرکوب یا منزوی و یا جذب شده بودند. ج - جنگ بین ایران و عراق شعله ور بود و بخشی از ایران در جنوب به اشغـال حکومت بعث عراق درآمده بود و نظام ولایت مطلقه از آن حداکثر استفاده را می کرد. د - قیام مردم ایران علیه استبداد پهلوی و دُوَل غربی صورت گرفته بود؛ اما آقای بنی صدر و مجاهدین خلق بلافاصله بعد از مرحلۀ مقابلۀ علنی یکسره راهی فرانسه شدند؟! و لکن از این بی باکانه تر استقرار مجاهدین خلق درعراقِ صدام حسین و حضور جنگی در آن دیار بود؟! و با این کارها امواج تبلیغاتی نظام ولایت مطلقه علیه خود را به اوج رساندند. این کارها بیشتر خامی و نپختگی را میرسانند؛ و اگر هم آن را بیانگر وضعی اضطراری تلقی کنیم باز عدم تجربۀ کافی باید آنها را به چنین وضعی انداخته باشد. در حالی که آنها میبایست بدین امر واقف باشند که دارند به دشمنان آزادی و دشمنان اسلام و مسلمین پناه می برند و دُوَل غربی تنها دنبال «مهار و استخدام نظام ولایت مطلقه» هستند؛ نه تغییر آن و برقراری آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی؟! و لکن سنگین تر از همۀ این شکستها شاید انشقاق «شورایی ملی مقاومت» و خاصتا تنازع آقای بنی صدر و مجاهدین خلق باشد؛ شورایی که از نیروهای بسیار مؤثری مثل رئیس جمهور (بنی صدر) و مجاهدین خلق و احزاب و سازمانهایی از منطقۀ کردستان و بسیاری از شخصیتهای سیاسی و فرهنگی تشکیل شده بود. و طبعا نظام ولایت مطلقه حـق داشت که با تفرق و تنـازع این نیروها (که در اتحاد و همبستگی بسیار مؤثر می بودند) واقعا جشن بگیرد. بدیهی است که تشکیل شورای ملی مقاومت (با محوریت ابو الحسن بنی صدر و مجاهدین خلق) یک ضد حملۀ سنگینی علیه نظام ولایت مطلقه بود؛ اما زمان ثابت کرد که نیروهای سیاسی ایــران «لیاقت و توان حفظ دستاوردها» و به نتیجه رساندن آنها را ندارند. عدم لیاقت بدین معنا که آنها نه بنابر تشخیص و اختیار تدریجی، بلکه بنابر ناچاری و در حالت تنگنا روش و موضعی را اتخاذ میکنند. و ناتوانی هم از این جهت که آنها بافت و ساختار «کار مشترک با یکدیگر» را ندارند و از فقدان روحیۀ آزادی و تکثرگرا رنج می برند (استبداد محکوم - انحصارطلبی)؛ و در حالی متحد و متشکل میشوند که روی مواضع یکدیگر زیاد تفکر نکرده اند؛ و احیانا تنها در پی سوء استفاده از همدیگر هستند. و همین بود که شورای ملی مقاومت هم زیاد دوام نیاورد، و بدون اینکه کار مؤثر و ملموسی انجام دهد دچار تنازع و تفرق گردید؛ و آنچه از آن باقی ماند سازمان مجاهدین خلق و اندک نیروهایی حول آن بودند. و بعد وقتی که موحدین آزادیخواه به صحنه آمدند سعی شد با بیشتر احزاب و سازمانها و شخصیتهای سیاسی در داخل و خارج تماس برقرار شود (و همینطور هم شد)، لکن به تجربه ثابت شد که هر حزب و سازمان و جریانی اسیر محدوده و ساختاری شده و زمینۀ بازگشایی آنها بسیار مشکل است.

لازم به ذکر است که کار مقابلۀ منفرد و کم تأثیر بدین مراحل منحصر نمیشود؛ و اعتراضات و انتقادات و افشاگریهای حسین علی منتظری به مثابۀ جانشین خمینی (بعد از خرداد ۶۰) مهمترینِ آنها در دورۀ خمینی بحساب می آید. شما تصـور کنید اگر آقای منتظری (در سال ۶۰) بعنوان یک شخصیت پر قـدرت در نظام ولایت مطلقه و همچنین بعنـوان یک مـرجع تقلیدِ برجسته از «موضع یک حَکَم شجاع» ظاهر می شد و با دخالت خود مانع برکناری رئیس جمهور! و متعاقب آن از درگیری مسلحانۀ آن دوره جلوگیری می کرد؛ چه تحولی رخ می داد و ایران چه سمت و سویی پیدا می کرد؟! اما چنین نشد؛ و متأسفانه هر کسی و هر جریانی تا تیغ به استخوان خودش نرسید کاری انجــام نداد؛ و داستان آقای منتظری و همچنین  انتقادات و اعتراضات ایشان بعد از قضیۀ مهدی هاشمی و نزدیک شدن «مسئلۀ جانشینی خودش» شعله ور گردید؛ که هم دیر شده بود و هم تنها بود و نیروی مؤثری در صحنۀ سیاسی نمانده بود تا با او همکاری نماید. کما اینکه اعتراضات ۲ خرداد و اصلاحات ادعایی محمد خاتمی و همچنین قیام و اعتراضات جنبش سبز بهمین شیوه بود و در «تفرق و انفراد» صورت گرفت. و اما شاید سیاهترین نکته در تاریخ سی سالۀ مخالفان نظام ولایت مطلقه همانا مطرح شدن بقایای نظام استبدادی و خیانتکار پهلوی بعنوان «مخالفان نظام ولایت مطلقه» و وارد شدن آنهـا در صف اپوزیسیـون! و نزدیکی اطیاف و جریاناتی با این غرب پرستان اسلام ستیز و دشمن همۀ مردم و اقوام ایران باشد؛ و خاصتا افتضاح این قضیه در این امر نهفته است که این بقایا هنوز نه تنها در برابر نظام سرنگون شدۀ پهلوی هیچ موضعی نگرفته اند؛ بلکه حالا هم دنبال «بازگردندن تاج و تخت شاهی» به ایران هستند. و این تلخکامی نیز بیانگر این واقعیت است که دُوَل غربی در جهت دادن به مسیر تحولات آیندۀ ایران دخالت میکنند و در پشت عوامل خود قرار دارند.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۱۵ شعبــــان ۱۴۳۳ - ۱۵ تیــــر ۱۳۹۱